وبلاگ لیدی باگ

وبلاگ لیدی باگ

به دنیای میراکلس بهترین وبلاگ لیدی باگ خوش اومدین. اینجا براتون بهترین پست ها رو درباره لیدی باگ و کلی پست قشنگ دیگه آماده کردیم.

رمان جابه‌جایی پارت ۱۵

نزدیک بود خیلی اتفاقی دستم بخوره و تنها نسخه ای که از این پارت دارم حذف شده 😂بزنید ادامه ی مطالب 

بوی نان برشته ، سوخته و خمیر نان کل خانه را برداشته بود ، پرده های بینی آقای توماس تکان خوردند ، او کمی بیدار شد و در حالت نیمه هوشیار چرخی زد « سابین اول صبحی نون درست کردی ؟» سپس در جایش غلطی زد 
ناگهان هوشیاری خود را به دست آورد و اولین چیزی که حس کرد و گفت این بود « نون سوخته !! »
او سراسیمه با پیژامه از تخت خواب بیرون پرید و به سمت پله های پایینی دوید ، افکار و خاطرات از جلوی چشمانش گذشتند ، دیروز نان نپخته بود که بخواهد تنور را روشن بگذارد ، او در فکر این بود که چه رخ داده که به یاد آدرین افتاد ، سراسیمه تر دوید و فریاد زد « آدرین !!» 
او نگران پله هارا یکی درمیان پرید و به آخرین پله رسید ، چرخید و وارد مغازه شد 
پاهایش برهنه و پیژامه اش سفید با طرح های گل ژیپسوفیلیایِ صورتی بودند 
او با نگرانی فریاد زد « آدریـ...» اما حرف خود را در گلو فرو برد