
سلاح 17

)):
از زبان آدرین:
چشمام رو باز کردم و دیدم تو یه فضای کاملا سفید شناورم. هیچی نبود.فضا کاملا سفید بود.فقط خودم اونجا بودم.یه اینه بزرگ هم جلوی من قرار داشت.اینجا دیگه کجا بود؟یدفعه صدایی رو شنیدم.
؟؟؟:سلام
نگا کردم.دیدم یه موجود کوچولوی خال خالی تو آینه ست و تکون میخوره...
من:تو کی هستی؟
؟؟؟:من؟آدرین..تو منو نمیشناسی؟ من تیکیم!کوامی محافظ تو..و البته قویتر از تو..
من:منظورت چیه کوامی محافظی؟ و قوی تر از من؟
؟؟:لایلا.تو میخوای اونو شکست بدی درسته؟ولی قدرت کافی رو نداری. اما من دارم. من اینجام تا از تو محافظت کنم...
من:..از کجا معلوم تو خود لایلا نباشی و نخوای از من استفاده کنی؟
؟؟؟:[خنده]ای بابا آدری..از دست تو..واقعا نمیدونی کجایی؟تو..تو مغز خودتی!مغز خودت!!البته این فقط یه بخششه..فقط همین بخش مغزت تونسته از هیپنوتیزم لایلا فرار کنه.
من:چ..چی؟هیپنوتیزم؟من هیپنوتیزم شدم؟
؟؟؟:اره.و متاسفانه نمیتونی ازش دربیای.قدرتشو داری ها..ولی نمیتونی.(و این بده)
دستامو مشت کردم.
من:چجوری میتونم شکستش بدم؟
؟؟؟:شجاعت.اینو باید داشته باشی.یه راه دیگش هم اینه که من کمکت کنم.
من:اونوقت..چه کمکی؟
؟؟؟:چیزی که نشونت میدم رو ببین.
یدفعه ناپدید شد.صفحه اینه شروع به تغییر کردن کرد.بعد چند ثانیه تغییر شکل جایی که توش بودیم رو دیدم.من اونجا مثل مسجمه رو زمین نشسته بودم و بقیه بجز مرینت یه گوشه افتاده بودن.مرینت جلوی من وایساده بود و سعی داشت ازم در برابر لایلا محافظت کنه. یدفعه لایلا دستشو کرد تو مرینت..دستش از بدن مرینت رد شد و از اونورش زد بیرون.چ..چی؟لایلا..چ غلطی..کرد؟؟م.مرینت؟؟آبجی؟؟(دوستان این توهمه که آدری داره میبینه و واقعی نیست)
خیلی عصبی شدم.خیلی زیاد.من بعد بیست سال خواهرمو پیدا کرده بودم و لایلا اینجوری ازم گرفتش؟؟انتقام میگیرم لایلا..حس کردم کل نیروی خشم و نفرتم جمع شد.اون نیرورو تبدیل به قدرتم کردم.
از زبان نویسنده:
و بعد کت نوار به وجود اومد.یه ساید دیگه از آدرین. اتش رافائلا قبل اینکه به آدرین بخوره توسط خود آدرین دفع شد.(بفرماییییددددد منو کشتید آدری مرد آدری مرد😢🤣)
https://i.quotev.com/acfq5n2taaaa.jpg
(این خود آدرینه هاا اینجا کت نوار فقط وقتی آدرین خشم و نفرتش زیاد باشه به وجود میاد^^)
آدرین بلند شد و به لایلا نگاه کرد.رنگ بدنش تیره شده بود و مردمک چشم نداشت.موهاش رو چشمش بود..حجم خشم و نفرتش اونقدر زیاد بود که رافائلا و مرینت، جفتشون حسش کردن.لایلا از اینکه آدرین تونسته بود از هیپنوتیزم فرار کنه تعجب کرده بود. (هاها!داداش منه!!)
لایلا:ت..تو..چجوری..چجوری..
آدرین:[خنده پر نفرت]منو دست کم نگیر.من قوی ترین موجودیم که دنیا به خودش دیده!!تو دربرابر من مورچه هم نیستی!!!(*اشک میریزد و ادامه داستان را مینویسد*)
لایلا:تو..کی هستی؟
آدرین::من؟من کسیم که تورو میکشه!
(اره بکشش جرش بده لهش کن نابودش کن زندش نذارررر طکطنطمتطمطتطمطتطمنسمسنس آدرین:یاخدا..نویسنده..اروم..اروم..نفس عمیق..)
آدرین پاش رو بالا اورد.قدرتشو تو پاش جمع کرد و بعد یه لگد محکم ب زمین زد.زمین ترک بزرگ برداشت و ترکش تا زیر پای لایلا ادامه داشت.صاعقه هایی که همراه با ترک به لایلا رسیده بودن به جونش افتادن و بهش یه شوک بد وارد کردن.
لایلا افتاد زمین.آدرین خیلی ریلکس به سمتش رفت.گردنشو گرفت و بلندش کرد و پرتش کرد تو هوا.آدرین قدرتشو تو مشتش جمع کرد و منتظر شد تا لایلا بیوفته پایین.لحظه ای که افتاد پایین آدرین تو صورتش یه مشت محکم زد و لایلا چندین متر پرت شد اونور تر.آدرین با سرعتش به لایلا رسید و یه مشت محکم تو دلش زد.
لایلا زخمی زخمی شده بود و داشت خون بالا میاورد.لایلا که دیده بود شرایط به نفعش نیست جلوی آدرین زانو زد و گفت:توروخدا..از جونم بگذر..هرکاری بگی میکنم..فقط خواهش میکنم از جونم بگذر..لطفا..(آدرین:هه تو گفتی منم گفتم باشه)
آدرین پوزخندی زد.واقعا لایلا با خودش چی فکر کرده بود؟یعنی بعد اون همه شکنجه و تحقیر کردن و اینا لایلا بازم انتظار داشت که آدرین مثل بچگیاشون بپره بغلش بگه باشه آجی بخشیدمت؟آدرین بزرگ شده بود. و تغییر کرده بود. دیگه مثل قبل نبود. و لایلا اینو خوب میدونست ولی بازم امید داشت به اینکه آدرین مثل بچگی هاش احمق باشه..آدرین بعد از رفتن به اون خونه ی کشتار تغییر کرده بود.
(هاها این خونه ی کشتار خیلی ایده ی خوبی بود ب اینکه بگم چرا آدریناینقد بدجنسه)
*فلش بک*
آدرین تو اون خونه کشتار اون گوشه رو مبل ترسون و لرزون نشسته بود و گریه میکرد.تو اون خونه بدترین قاتلان جهان جمع شده بودن و همدیگه رو میکشتن.کل خونه شده بود بوی خون.آدرین تو کل عمرش اولین بارش بود که اینقدر کشتار میدید..حس کرد یکی کنارش نشسته.کنارشو دید.یه زن بود..
اون زن:سلام کوچولو!
آدرین:س..سلام
زن:نترس نمیکشمت..تو هنوز خیلی کوچولویی..برای چی اومدی اینجا؟
آدرین:ن..نمیدونم..هق..یدفعه..بابا رباتی..هق..منو..اورد..اینجا انداخت..و..هق..رفت
آدرین گریش شدید تر شد.زن که از حرفای آدرین ناراحت شده بود اروم اونو بغل کرد.
زن:ایگو..الهی..اشکال نداره عزیز دلم..زودی از اینجا میری..بهت قول میدم..بیا بریم طبقه بالا تو اتاق من..اینجا جای وحشتناکیه که تو ببینیش.
آدرین از رو مبل پرید پایین.زن پاشد و دستشو گرفت و پله هارو رفتن بالا.راهرو رو رد کردن و وارد اتاق زن شدن.زن آدرینو بغل کرد و رو تختش گذاشت.بعد در اتاقش رو بست و رفت کنار آدرین نشست.
زن:میخوای برات کتاب بخونم؟
آدرین:ن..نمی..خوام
زن:میخوای بخوابی؟
آدرین:ن..نه..میخوام..هق..بدونم..چجوری..از اینجا..هق..بیرون برم..
زن:خب..فقط یچیزی رو میگم یادت بمونه.اذیتت کردن،بکششون.
*زمان حال*
از اون موقع آدرین این جمله رو تو ذهنش داره و همیشه با خودش تکرار میکنه.لایلا کسی بود که اذیتش کرده بود،پس باید میکشتش.آدرین دوتا انگشت اشاره و وسطش رو بالا برد.ناخونای دوتا انگشتش رشد کردن.
آدرین:فکرش رو هم نکن که از جونت بگذرم.
و خیلی شیک و صاف شاهرگ گردن لایلا رو برید.و اونو کشت.
*پایانننننننن*
پارت بعد آخرین پارته .. و منبع رو میگم ولی اگه منبع رو بگم خودتون میتونید برید فصل ۲ رو بخونید و تو ذهنتون شخصیتارو جای شخصیتای میراکلس بذارید.
ولی اگه بخواید فصل ۲ بذارم پس باید منبع رو بعد فصل دو بگم.
حالا کدوم؟
کامنت و لایک کنید:-: