
رمان جنگ بیندو قلمرو p8

هاییبا بارت ۸ اومدم.
پارت ۸
اگه نتونیم تا ۱۰ روز و اون و ببریم فیدیلا اون میمیره ولی باید یه راهس باشه که بتونیم مخفبانه ببریمش هعی جک تو فررند گرگینه های عادی هستی یا مقامی دارید؟؟
÷خب، نه من گرنینه ی معمولی هستم کسی رو جز خانوادم ندارم.
پری:پس باید فک کنیم تا راهی برای بردن دولیا به اونجا پیدا کنیم.
....چند روز بعد.
÷قربان ما فقط ۴ روز وقت داریم و هنوز راهی پیدا نکردیم.
پری:جک نترس من یه راهی پیدا کردم اگه عملی بشه همین الانم میتونیم ببریمش.
÷راه حلتون چیه؟؟
پری:شرمن باید کمکمون کنه.من یه نامه به مورالیا مینویسم و شرمن باید مخفیانه اون به دست مورالیا برسونه.
شرمن:ولی قربان اگه من و ببینن چی؟
پری:جنگ ، جنگ بین دو قلمرو شروع میشه ولی شاید مورالیا بتونه متوقفش کنه.
÷ولی جالبش اینجاس که شرمن تو باید از سرزمین گریمادیرا رو هم رد کنی اگه نتونی کلک هر سه قلمرو کندس.
شرمن:نه من میتونم من نامه رو به بانو مورالیا میرسونم.
به سختی تونشتیم درچه ی دنیای گریمادیرا رو باز کنیم و شرمن رفت به دنیای من نمیدونم اون موفق میشه یا نه خیلی استرس داریم اگه بتونه یه در واسه ما برای ورود به فیدیلا باز میشه.
دو روز گذشته ولی خبری از شرمن نیست ما فقط ۲ روز دیگه فقط داریم.
حدود ۳ شب بود من و پری تو اتاق خوابیده بودیم خواستم پاشم برم اب بخورم که یه نوری باعث شد نتونم چشامو باز کنم.کمی گذشت پری رو بیدار کردم اونم پاشد یه در پر نور باز شده بود از توش صدا میومد:زود باشید من نامه رو به دست بانو مورالیا رسوندم.
شرمن بود اون موفق شده من با دولیا از در رفتم تو یه دنیای فوق عالی پیش روم ظاهر شد.اوه اون بانو مورالیا عه؟
شرمن اومد جلو گفت:اون مورالیاس مامان دولیا بیا نزدیک.
÷سلام بانوی من.
مورالیا:سلام ، سلام جک. دولیا رو اوردی تا درمانش کنم درسته؟
÷بله بانو مورالیا.
مورالیا:دختر عزیزم خیلی وقته ندیدمت دلم برات تنگ شده بود.شرمن یه چاقو برام بیار.
شرمن:بفرمایید.
مورالیا:ممنون.
مورالیا کمی از خونشو وارد بدن دولیا کرد ولی.....
اینم پارت ۸ فعلا...
ببخشید اگ کم بود.💜