عاشق یتیم ❤️‍🩹 پارت۴

✨𝙼𝚊𝚑𝚍𝚒𝚜✨ ✨𝙼𝚊𝚑𝚍𝚒𝚜✨ ✨𝙼𝚊𝚑𝚍𝚒𝚜✨ · 1402/6/19 12:27 · خواندن 2 دقیقه

برو ادامه ی مطلب🌿💛

 

 

آدرین 12 ساله شوکه شده به مرینت نگاه کرد سوالی برای مرینت پیش آمد! آدرین به چه چیزی فکر میکند؟ او خوشحال است یا ناراحت؟
سوال ها در ذهن مرینت دونه به دونه رد می‌شدند اما مرینت پاسخی برای آنها نیافت! آشپزخانه در سکوت کامل تا اینکه قاشق از لابه‌لای دستان آدرین سر خورد و به بشقاب برخورد کرد، صدای ناهنجاری آشپزخانه را از سکوت در آورد!
آدرین با چشمانی گرد شده به آرامی گفت«متاسفم»
مرینت جذب صدای پسر مو طلایی شد صدایی که همانند پری دریایی ها و سایرن ها انسان را کنترل میکردند! صدایی که عجیب بود متعلق به یک انسان باشد! مرینت با صدای آرامی
گفت«ممنون من سیر شدم» 
گابریل سرش را تکان داد و گفت
«آدرین چرا نمیری به مرینت اتاقت رو نشون بدی! مطمئنم براش جالبه» آدرین به طرز غمگین و کلافه ای گفت«دنبالم بیا» 
سپس از جایش بلند شد، مرینت هم سرش را تکان داد و همراه آدرین به سمت اتاقی با درب سبز رنگ رفت! 
آدرین کلیدی طلایی از جیب شلوارش در آورد و در سوراخ درب تکان داد ناگهان بعد از چند چرخش کلید در سوراخ درب آهسته باز شد! نور از پنجره ی اتاق به چشمان اطلسی رنگ مرینت تابید و مرینت چند بار پلک زد و وارد اتاق شد! اتاقی ساده اما زیبا بود! سلیقه ی مرینت نبود و تم پسرانه داشت!
آدرین خطاب به مرینت گفت« چند سالته»
مرینت پاسخ داد«ده سال و نیم»
آدرین در ادامه گفت« خوبه منم دوازده، زیاد دم پر من نیا من اون هم بازی ای که تو آرزوهات بود نیستم زیاد مزاحمم نشو و فقط مواقع ضروری بیا پیشم» 
آدرین این رو گفت و صفحه بعدی کتابش را ورق زد! مرینت از حرف آدرین ناراحت نشد و بی توجه به حرف آدرین روی تخت کنار آدرین نشست و پرسید« اسم کتابت چیه؟»
آدرین با جدیت پاسخ داد«معجزه ی عشق» مرینت با هیجان پاسخ داد
« من اولین نسخه ی این کتاب رو دادم!» ناگهان آدرین با چشمانی برق زده گفت
« واقعا؟؟؟؟من عاشق این رمانم! توهم کتاب میخونی!؟» مرینت گفت
«معلومه که کتاب میخونم پس چی فکر کردی، من عاشق رمانم نویسنده ی این رمان هم دوست منه...»
مرینت احساس کرد بغض گلویش را گرفته او ادامه داد«دوستی که از پیشم رفت!» 
آدرین با تعجب مرینت را نگاه کرد..... ناگهان مرینت دستانی رو شونه اش حس کرد«متاسفم» مرینت سرش را بالا برد و به چهره ی مهربان آدرین نگاه کرد!مرینت گفت«ممنون که به حرفام گوش کردی دیگه مزاحمت نمیشم» سپس از روی تخت بلند شد و به سمت درب سبز رنگ رفت اما دستانی مانع رفتن مرینت به سمت راهرو شد

 دستان آدرین!

 

 

لایک کامنت فراموش نشه🌿🐝

۲۲۷۳کارکتر