دکتر زندگی

ادامه؟
باید از اینجا فرار میکردم و آدرین پناه میبردم.
تواین حالا بودم که با صدای گوشی شیرجه زدم تو تخت.+مرینت خوبی چرا از اون پاد استفاده کردی.
-تو از کجا میدونی+برو تو بالکن خودت میفهمی.
با این حرفت آدرین به سمت بالکن رفت و پاد را از روی زمین برداشت و روی میز کوچکی گذاشت و به پایین نگاه کرد.
اشکایش را پاک کرد و با صدای گرفته فریاد زد ادریییین آدرین دستش را به نشانه سکوت بالا برد و تک بوسه ای برای مرینت فرستاد.مرینت دوان دوان از پله ها پایین آمد و یواشکی از خانه خارج شد و به سمت کوچه دوید.
تا به آدرین رسید یاد بیماریش افتاد و کمی عقب رفت و زیر لب سلامی کرد.
چرا از اون پاد استفاده کردی ؟مشکل چیه.
آدرین قراره منو به اجبار به لوکا بدن تورو خدا نزاررر(با صدای گرفته وگریه کنان)
+آروم باش چیزی نیست بیا بریم بستنی بخوریم،شاید حالت بهتر شد.
-ادرین شوخیت گرفته آخه الان تو این سرما
+(سری به نشونه تایید تکون داد)
دست مرینت را گرفت و اورا روی پل کنار بستنی فروشی برد .
+مرینت شاید این آخرین بستنی ما تو این شهر باشه.
-اخرین؟!
+بله درست شنیدی آخرین کار های مهاجرت توهم انجام دادم فقط تو باید بله رو بگی.
-مرینت به آرامی بله ای را زیر لب گفت و از سرخی صورتش خجالت کشید.
بعد از خوردن بستنی نعنایی و بلوری سوار ماشین شدیم و به سمت خونه مامان حرکت کردیم.
آدرین فهمید که من سردمه برای همین کت سفید با خط های آبی اش را روی شونه من انداخت و کمی به من نزدیک شد.
+گریه کردی.
_اوهم.
خب عزیزای دل اینم از این پارت ممنون برای حمایت هاتون .
اگه این پست رو به ۲۰لایک و کامنت برسونید دوتا پست جایزه میدم.
بای