
❤غروب عشق P11❤

سلام👋🏻 من اومدم با یه پارت جدید بفرمایید ادامه مطلب ✨✨✨
ادرین بعد رفتن اونجوری مرینت بلافاصله سوار ماشین شد و استارت زد اما ماشین روشن نشد، ادرین گریه و فریاد زنان دویید و دنبال مرینت گشت و گفت: مرینت!... مرینت! مرینت... مرینت!!! اما پیداش نکردآدرین بعد از اینکه چند ساعت در خیابان و کوچه و پس کوچه قدم زد، مسیر خانه را پیش گرفت.
(صدای زنگ در)
ناتالی: آدرین تویی بیا تو!
آدرین با بی حالی وارد حیاط خانه و سپس ناتالی در خانه را برایش باز کرد و وارد خانه شد. وقتی ادرین وارد خانه شد با پدرش مواجه شد. پدرش که خیلی نگران و مظطرب و همچنان عصبانی بود داد زد و گفت: معلوم هست کجایی؟!
: پدر اصلا حوصله ی دعوا ندارم بزارید برم اتاقم!
: دیر اومدی خونه
ادرین نگذاشت حرف پدرش تمام شود و با بغض گفت: نه که خیلی هم براتون مهمه، شما از وقتی که مادر مرده همش به فکر کارتون هستین!!!
گابریل احساس گناه کرد و ادرین رو بغل کرد و گفت: منظوری نداشتم پسرم فقط نگرانت شده بودم!
: نه این منم که باید معذرت بخوام، بخاطر یه موضوعی اعصابم زیاد اوکی نیست، ببخشید پدر!
: ناتالی!
:بله قربان!
: ادرین رو ببر به اتاقش!
: چشم قربان!
: نه لازم نیست زحمت بکشی ناتالی، خودم میرم!
ادرین به اتاقش رفت و گابریل به ناتالی اشاره ای کرد و تو گوشش چیزی گفت! ادرین وقتی وارد اتاقش شد روی تختش افتاد که ناگهان چشمش به عکس مادرش افتاد و ان را برداشت. ادرین به عکس مادرش خیره شد و با ان حرف زد!
: مامان عزیزم، مامان خوشگلم، میدونی چقدر دلم برات تنگ شده، هم من هم پدر!! کاشکی هیچ وقت مریض نمیشدی و از پیشمون نمیرفتی!!! ادرین زد زیر گریه و ادامه داد: اگه الان اینجا بودی دلداریم میدادی، بغلم میکردی و نمیزاشتی انقدر ناراحت باشم و ارومم میکردی!!! میدونی چیه مامان، دختری که دوسش داشتم یه برداشت اشتباه کرد و رفت. چی کار کنم که حرفمو باور کنه؟! چی کار کنم که دوباره دوسم داشته باشه؟! مامان ازت خواهش میکنم که مثل همیشه کمکم کنی، خواهش میکنم!!! ادرین همینطور که مشغول درد و دل کردن با عکس مادرش بود خوابش برد درست مثل بچگی هایش که با لالایی و قصه های مادرش تو بغل مادرش اروم و ناز خوابش میبرد!!!مرینت بعد از بیرون امدن از کافه به سرعت دویید تا به اتوبوس بعدی برسد، انقدر دویید که به نفس نفس افتاد!!! مرینت وقتی به ایستگاه اتوبوس رسید اتوبوس رفت. مرینت هم از عصبانیت به زمین لگدی زد و توی ایستگاه منتظر اتوبوس نشست. اون مطمئن بود که ادرین نمیتونه پیداش کنه چون اون خیلی دور شده بود! :اصلا نمیتونم حرفاشو باور کنم، من چقدر احمقم که فکر کردم یه نفر واقعا دوستم داره، اخه چرا انقد بدبختم من، اون از اون کیم لعنتی که از اولشم عاشق کلویی بود و به من نگفت اینم از ادرین!!!
راننده ی اتوبوس: خانم خانم رسیدیم ایستگاه اخر، نمیخواید پیاده بشین؟!
مرینت از خواب بلند شد و هاج و واج گفت: من کجام؟!
: ایستگاه اخر.
: اهان خیلی ببخشید یه لحظه خوابم برد! مرینت از اتوبوس پیاده شد و باز هم هاج و واج به دور و اطرافش نگاهی انداخت! او اصلا حوصله ی رفتن به خانه را نداشت و خیلی هم گرسنه بود و اصلا نای رفتن نداشت!!! کمی راه رفت تا سوپر مارکتی را دید و بعد از اون همه ناراحتی خیلی خوشحال شد که بالاخره میتوانست دلی از عزا در بیاورد! :خانم لطفا اینا رو حساب کنید.
مرینت روی سکوی جلوی سوپر مارکت نشست و مثل گرسنگان افریقایی کیک و ابمیوه را خورد!!
(صدای زنگ ساعت)
گابریل: ناتالی امروز ادرین باید برای مراسم خیریه اماده باشه اما هنوز تو رخت خوابشه، برو و امادش کن!
: بله اقای اگرست.
ناتالی به طبقه ی بالا و به اتاق ادرین رفت و در زد و وارد شد.
: ادرین
ادرین جوابی نداد.
:ادرین خودتم میدونی که امروز روز مهمیه، پس بلند شو و اماده شو تا نیم ساعت دیگه باید اماده باشی!!
ناتالی رفت و ادرین بلند شد و حاضر شد و از پله ها پایین امد و با قیافه ی سرد و بی روح پدرش که فقط به اهداف خودش فکر میکرد مواجه شد!
: خیلی خب ادرین ناتالی همه چیزو تو راه توضیح میده، پس نا امیدم نکن!
: بله پدر!
: خوبه چون تو یه اگرستی و همیشه باید در حال پیشرفت و رسیدن به بهترین ها باشی!
ناتالی دستش را روی شونه ی ادرین گذاشت و با اون از خانه خارج شد و سوار ماشین شدن.
: ادرین تو امروز
ادرین نگذاشت حرف ناتالی تمام شود و گفت: چرا پدرم حالمو درک نمیکنه؟!
: ادرین همه چیز احساسات نوجوانی نیست و حق با پدرته و تو باید به فکر ایندت باشی و نباید با چیز های کوچیک و بی ارزش و احساسات نوجوانی ایندتو خراب نکنی!
: تو هم مثل پدرمی فقط مادرمو و مرینت میتونستن منو درک کنن که..... ولش کن بیخیال! ادامه ی توضیحاتت راجب مراسم رو بگو!
(🔴 ضبط تمام🔴)
امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه، شرط پارت بعد هم 21 لایک و 20 کامنت(به غیر از کامنت های خودم) هست✨✨✨