رمان عشق شکسته پارت 4

سایه ماه · 06:18 1400/05/14

هشدار: کشف هویت خیلی نزدیکه و اگه نظر ندید نمیزارمش. پس برای این پارت خوب و زیاد نظر بدید.

دختر اول: میخوام باهم باشیم ولی نمیتونیم باشیم باهم

ولی از طرفی

نمیتونم ازت دست بکشم

سر دوراهی موندم

نه راه پس دارم نه راه پیش

خودت بگو کدوم مسیر رو برم.

چون اگه به هر کدوم نگاه کنم دوتا مسیر بی انتها میبینم

دوتا مسیر که ته نداره

وقتی عاشق شدیم رو یادمه

اون روز یه مهمونی بود

یه جشن بالماسکه بود

عشق دوتامون رو کور کرد

نابودمون کرد

وقتی عاشق شدم فقط 12 سالمون بود

و وقتی با هم دشمن شدیم

13 سالمون بود

دختر دومی:

نمیدونم چرا هر وقت میخوام حرفام رو بهش بزنم

لکنت میگیرم.

لکنت میگیرم

خسته شدم از اینکه هر دفعه

کارو خراب کنم

هم خودم خسته شدم هم دوستام

یکی دیگه هم هست

جلوی اون لکنت ندارم

ولی من اول عاشق

اون پسر مو طلایی شدم

و به عشقم پایبند هستم

خوب یادم میاد

اون روزی که

اون پسر دل منو برد

یه روز بارونی بود

بدون چتر بودم

کم کم دیدم

که اون پسریه که به همه کمک میکنه

ولی پدرش اونو محدود میکنه

سالها گذشت و من

هنوز همینجام

توی نقطه ی اول ماجرا

ولی سعی میکنم

که کمتر لکنت بگیرم.

و تمام دخترایی که به اون اویزون اند

رو کنار بزنم

کوامیم کمکم میکنه

و منم به خودم و بقیه

 

*از زبون آدرین*

(حالا چرا آدرین؟؟؟/چون بیشتر داستان از زبون مرینت بود./اوکی قانع شدم/)

از حرفی که زده بودم عذاب وجدان داشتم و از اینکه مرینت عاشق منه تعجب کردم. ولی من عاشق مای لیدیم هستم.

ای کاش میونستم کی زیر اون نقابه(من بگم! من بگم!؟ اون کیه ؟؟/بگو./اون...و نویسنده به دهن وجی چسب نواری میزند./چرا نذاشتی ادامه ی حرفش رو بگه؟؟/اولا داستانم خراب میشد دوما مجبور بودم کاری کنم یکی از شما اکوماتیز بشه سوما باید هویت حاکماث رو هم لو میدادم/هویت هاکماث چه ربطی به لیدی باگ داره؟؟/ ربطش به شما مربوط نیست. حالا میری ادامه یا میخوای با من کل کل کنی؟/اگه نرم؟/ لیدی باگ رو میکشم/غلط کردم میرم ادامه ی حرفم رو بزنم/پسر خوب)

خب نویسنده و وجی خوب دلداری دادند.

بگذریم,کل راه کلاس رو در سکوت سپری کردیم.

و وقتی اومدم سر جای خودم نشستم. مرینت هم رفت سر جای خودش نشست.

*از زبون آلیا*

وقتی اون دوتا اومدن کلاس دیدم مرینت حسابی ناراحته.

چطور پیش رفت؟

مرینت: آلیا اون منو رد کرد!

متاسفم مرینت نباید پیشنهاد میدادم که انجامش بدی.

مرینت: نه آلیا. تو تمام سعیت رو کردی.

بعد برای اینکه حال مرینت بهتر شه و هم برای اینکه از اعصبانیتم کم شه مرینت رو بغل کردم )از الان برای هر کدوم یک علامت میزارم. *-تیکی>-پلک- &- آدرین- ^-داداش بزرگه ی مرینت که بزودی میاد-%-نینو-#- مرینت- خانم بوستیه=. (

مرینت : مرسی آلیا الان خیلی بهترم.

*از زبون مرینت*

واقعا از حرفی که آدرین زد قلبم شکست.

وقتی نشستم سر  کلاس آلیا ازم پرسید چطور پیش رفت منم گفتم آلیا اون منو رد کرد!

(و همون چیزا های بخش آلیا فقط از زبون مرینت)

آلیا: خوشحالم که حالت بهتر شد.

در همون حین داداش مرینت که یک مجسمه ساز ماهره وارد کلاس میشه.

خانم بوستیه: بچه ها توجه توجه! ایشون یک دانش آموز جدید هستند و قراره یه مدتی پیش ما باشند. خودت رو معرفی کن عزیزم.

*از زبون همون شاگرد جدیده*

سلام من مایک دوپن چنگ هستم و یک مجسمه ماهر به تمام معنام.

بعد از معرفی چشمم خود به مرینت.

مرینت!

مرینت: مایک! از دیدنت خوشحالم داداش بزرگه.

منم همینطور. شنیدم تو آلبوم جگد استون رو طراحی کردی. چقدر هم عالی طراحی کردی! مامان بابا خوبن؟! تا وقتی من نبودم چند تا دوست پیدا کردی کلک؟

مرینت: اصلا کلاس رو برانداز کردی؟

وای وقتی من نبودم چقدر دوست پیدا کرد!(و نفس را در سینه ی خود حبس میکند و یه نگاه دقیق تر به صورت مرینت میکند)

 مایک: مرینت! تو گریه کردی؟! بگو کی تو رو اذیت کرده تا گردنشو خورد کنم.(آدرین شوکه میشود و از ترس چشماش کوچیک میشه)

)مایک یه نگاهی به آدرین کرد که مغز نویسنده ارور داد)

&(توی ذهنش: بد بخت شدم رفت (نویسنده: اینم عابت کسی که اشک مری منو در بیاره/ ماریا یا همون وجی: دقیقا./ ادرین: غلط کردم./ نوسنده: بله و حالا بهاش هم میدی) این دوتا هم با من لج دارند)

^: تو آدرین آگرستی؟! ​

&: بل بله.(با حالت ترس ولکنت) من ..ه..ستم..

^: الان کاری میکنم مرغای آسمون به حالت گریه کنند.( و میاد اولین مشت رو بزنه که مرینت مانع میشه)

#: مایک بس کن! من گریه کردم چون عاشق یکی بودم که جلوش لکنت میگرفتم و غاطی میکردم ولی امروز بهش حسم رو گفتم ولی اون منو رد کرد ولی با این وجود من الان دارم واسه ی دفاع از اون جلوی برادر بزرگم وایمیستم. ​

^: درکت میکنم که با وجود اینکه اون تو رو پس زد هنوز هم عاشقشی.

 

(از زبون کلویی)

اون پسره چقدر جذابه!(و به صورت مارپیچی غش میکند.)

سابرینا: کلویی تو حالت خوبه؟

(باحالیت رویایی میگوید)من خوبم سابرینا. حالا زود جات رو بده به اون پسر جدیده.

سابرینا: چشم کلویی.

*از زبون مایک*

به محض اینکه بغل دستی اون دختر خوشگله رفت اون بهم گفت که می تونم اونجا بشینم. م..م..ن..و..ن(حال کردید چگونه بعضی از مانع های بین عشق مرینت و آدرین رو از میدون بدر کردم؟/مایک هم مثل وقتی که مرینت پیش آدرین لکنت میگیره لکنت گرفت.)

مرینت : هی داداش کوچیکه چیزی شده.

هی مرینت! تو به عشق در نگاه اول اعتقاد داری؟

مرینت: چطور مگه چیزی شده؟

فک کنم عاشق شدم.

(و مایک و کلویی از کادر خارج میشوند و ما دیگه کاری به اونا نداریم)

یهو سقف مدرسه خراب میشه و یک ابر شرور بیرون میاد.

(از زبون حاکماث)

من احساسات کسی رو حس میکنم که بهترین دوستش اونو به یک پسر تازه وارد ترجیح داده

(همون دیالوگ همیشگی حاکماف)

جداکننده-من بهت قدرت این رو میدم که تمام عشق موجود در جهان رو مال خودت کنی و در عوض من معجزه گر های لیدی باگ و کت نوار رو ازت میخوام.

سابرینا: قبوله حاکماث.

و اون تبدیل به جدا کننده میشه.

شبیه کوامی باستر هست ولی قدرت شناسایی عشق رو داره و اگر لیزش به کسی بخوره تمام عشق وجودش جذب محفظه ی رو کوله اش میشه.

پایان پارت چهارم

برای بعدی 7 تا نظر نا قابل

نمیدونم کشف هویتی که میاد خوب میشه یا نه.

 بای تا های