(توجه: پارت های تعطیلاتی ربطی به داستان ندارند و فقط وقتی به کار میروند که یک چیزی در حال رخ دادن باشن. و اکثر این پارت ها تفریحی هستند و ما در انها وارد بعد تازه ای از شخصیت های رمان می شویم و طول پارت ها نیز متفاوت است)

unnamed.jpg

 

قید و بندی نیست

غمی نیست

از قید و بند گذشته رها شو

پرواز کن

صعود کن

بال هات رو باز کن

توی چالش ها شرکت کن

(سه بار تکرار)

از قید و بند گذشته رها شو

پرواز کن

صعود کن

توی چالش ها شرکت کن

(بدون تکرار)

بی توجه جلو برو

به عقب نگاه نکن

پرواز کن

صعود کن

 جلو برو

من درست پشتتم

اگر نظر ندید کاری میکنم جد  و ابادتون بیاد جلو چشتتون

 

(در ساحلی در همان حوالی)

الناز: وای خدای من ما واقعا به یک تعطیلات دخترونه که توش هیچ پسری نباشه نیاز داشتیم مگه نه؟!

زهره: حالا جوگیر نشو این اسودگی موقتیه. بر اساس چیزی که شنیدم ما بزودی با چیزی عیم دست و پنجه نرم میکنیم.(خطر اسپویل!!! )

مرینت: کی میاد یک چالش شجاعت راه بندازیم؟

ایدا: اوه نه! من با چالش های شجاعت میونه ی خوبی ندارم.

سنا: ولی خودمونیم ها! دفعه ی اخر که یکی یه چالش شجاعت بهمون پیشنهاد داد خیلی چالش چندشی بود.

الناز: چرا طوری حرف میزنی که انگار بیشتر از سنت میفهمی؟! تو هنوز هفت سالت هم نیست!

زهره: راستش....

الناز: بزار حدس بزنم دوباره تولد سنا رو فراموش کردم(پیش دکتر بریم ها!)

ایدا: نه خنگول جان! شما دوباره تاریخ تولد خودتون رو فراموش کردید!

الناز: ساکت باش. هنوز سه ماه تا تولدم مونده.

الیا: ببینید چی پیدا کردم!؟

مرینت: وای یک بچه خرچنگ! چه نازه!

کاگامی: بچه خرچنگ ها شاید ظاهر گوگولی ای داشته باشن ولی خیلی شرورن.

الناز: هر وقت اینو میبینم یاد شینیگامی ها میوفتم.

زهره: شنی....چی چی؟

الناز: به ژاپنی میشه خدایان مرگ.

مرینت: به! ژاپنی ات هم که خوبه!

الناز: نه راستش من چیزی از ژاپنی نمیدونم و اینی که گفتم رو توی یه انیمه دیدم.

مرینت: قشنگ گند زدی تو تصوراتم.

الیا: من فک کردم تو با همین خدایان مرگی که میگی یه ارتباطی داری.

الناز: مگه دیوونم که با همچین کسایی ارتباط داشته باشم؟ من فقط اونا رو توی انیمه دیدم.

ایدا: حالا اسم انیمه اش چیه؟

الناز: دیگه دیگه اینو باید خودتون پیدا کنید.

کلویی: کدوم دیوونه ای منو توی این قلعه ی شنی مسخره دفن کرده؟

زهره: ببخشید ولی من یک علاقه ی خاصی توی زنده به گور کردن مردم دارم.

سنا: میدونی خواهر جون. ما باید تو رو یک دکتر ببریم.

الناز: بخدا راست میگه...(یک خنده ی سرد که صداش دلت رو از ترس چنگ میزنه)...جیغ!!

کاگامی: ببخشید صدای گوشیم بود.

الیا: صدای گوشیت خیلی ترسناکه.

(خنده ای از روی جنون و صدای مشت)

الناز: ببخشید ایشون یکی از پسر خاله های خلم بید.

مرینت*درحالی که چشاش داره از حدقه در میاد*: ببینم اون یه روحه؟!

ایدا: میدونی الناز تو باید بیشتر به خانوادت محبت نشون بدی.

الناز: ساکت شو. اخه کدوم دیوونه ای به خانواده ای محبت نشون میده که هرگز محبت چندانی بهت نشون ندادن و تا الان 100 تا تلاش نا موفق تو کشتنت داشتن.

پسر خاله خل الناز: نینجا ها حمله!

زیاد خودتون رو در گیر نکنید این پارت فقط واسه سرگرمیه و حل کردن معما هاش اختیاریه. ولی این شامل نظر دادن نمیشه. که یعنی اگه نظر ندید همین خدایان مرگی که الناز توی انیمه دیده رو توی دنیا ی واقعی دنبالتون میفرستم.

یکی از به اصطلاح خدایان مرگ: هر چی توی انیمه میبینی رو باور نکن

این پارت ازمایشی بود