تو دیوونه ای!

دوستت داشته باشم؟!

تو زندگیم رو نابود کردی!

میفهمی برای یه دختر بچه چقدر سخته؟

میفهمی اینکه مجبور باشی بخاطر برادرت پا برهنه و با لباسای پاره توی هوایی که اب منجمد بشه راه بری؟

(توضیح: میفهمی من چقدر سختی کشیدم اون فقط بخاطر اعضای خانوادم؟)

اونم تو دنیایی که فقط تو کتابا دیدیش؟!

من از اول هم قرار نبود باهات ازدواج کنم!

(توضیح: از اول هم رابطه ای بین ما نبوده)

این فقط یه قرار داد ساده بین خانواده هامون بود.

قرار بود وارث رو به دنیا بیارم و بعد به دنیای خودم برگردم.

(توضیح: بودن با تو فقط بخشی از کارم بود. و من علاقه ای بهت ندارم.)

به خاطر تو دیگه حتی دوستای سابق ام هم بهم اعتماد ندارن

 تو بهم میگی همش به خاطر توئه؟!

میگی دوستم داری؟!          

اگه واقعا دوستم داری پس چرا منو اینجا اسیر کردی؟!

(توضیح: اگر واقعا دوستم داشتی چرا زندگیم رو نابود کردی؟!)

میگی بهم هدف دادی؟!

تو بهم هیچی ندادی!

تو بهم هیچی جز یه زندگی پر درد و رنج ندادی.

(توضیح: تو هیچ کمکی بهم نکردی و فقط باعث شدی زندگی ام خراب شه)

بیخیالش زندگی من از اول هم خراب بود.

و تو تغییر زیادی توش ایجاد نکردی.

(توضیح: بدون تو هم زندگیم خراب بود و بودن یا نبودنت واسم مهم نبود)

تا زمانی که اون کار رو کردی!

تظاهر نکن!

من میدونم که اون اتیش سوزی همش زیر افراد توئه!

میدونم چیکار کردی!

تو تنها کسایی که واقعا من و برادرم رو دوست داشتن رو ازمون گرفتی.

(توضیح: تو عزیز ترین ادما رو ازمون گرفتی)

چرا باید بهت اعتماد کنم و دوستت داشته باشم؟!

من ازت متنفرم!!

ظاهرا پارت قبل خیلی طرفدار نداشت😐 نکنه از شعرم بدتون اومد؟ شرمنده ولی این شعر تا حدی درباره گذشته یکی از شخصیت های اصلی از 10 شخصیت اصلی رمان هست. حالا بعدا میگم کدومشون. از عنوانش هم معلومه که کشف هویت داره. یادتونه گفتم تو این داستان ما دوتا کشف هویت داریم؟ و در واقع یکیکشف هویت قهرمان هاست و اون یکی کشف هویت هاکماث برای قهرمان ها هست.

 

الناز: چیو؟

امیر رضا: اینکه نباید روی کسی بشینی. چون استخونت خیلی تیز و سفته فرو میشه توی بدنم.

 

*همه ساکت میشن*

مرینت: رسیدیم.

*همه پیاده میشن*

*در میان پسرا*

امیر رضا: اخ باسن الناز چه تیزه پام سوراخ شد (هشدار: اگه کسی فکر کنه حرف امیر رضا به قصد کارای منحرفی هست میکشمش.. چون این داستان جای اینطور چیزا نیست.)

نینو: ایدا از الناز فک کنم سنگین تره کمرم.

پارسا: بسه دیگه چه قدر غر میزنین.

*میرن پیش دخترا*

آدرین: خب مارو کشوندی اینجا که چی بشه؟

الناز: خدایی خیلی خنگی. اینجا یه دروازه هست و فقط وقتی باز میشه که یکی رو بکشین.*همه اب دهنشون رو قورت میدن* شوخی کردم. فقط باید این دکمه قرمزه رو که دو دقیقه پیش زدم رو واسه ورود زد.

(ماریا: الناز؟/ الناز:چیه؟/ ماریا: هیچی فقط میخواستم بگم یه لحظه فکر کردم میخوای ادرین رو بکشی.)

مرینت: خب الان چی شد؟

الناز: هیچی فقط در باز شد ولی قبل رفتن به کسی نگین منم اونجام چون باعث اتلاف وقت میشه.

کلویی(به طعنه):نکنه شاهزاده ی اونجایی؟

الناز: نه راستش ولی توی این دروازه که بریم کلا میریم توی یک بخش دیگه از دنیا. موجودات اونجا با موجودات اینجا چهار دسته میشن : جادوگرا . اونا با یه قدرت خاص به دنیا میان و خب یه جادوگر میرالکس ها رو ساخته. خوناشاما. از اسمشون معلومه چی هستن و چیکار میکنند. گرگینه ها هم همین طور. البته نگران نباشید اونجا خوردن خون ادم بصورت ناخواسته توسط یه خون آشام ممنوع هست و کلا گوشت آدمیزاد غیرقانونی هست.

آلیا: خدا رو شکر.

امیر رضا: خب بریم یا نه؟ *یک صدایی از صندوق عقب ماشین بگوش میرسد و ادرین در صندوق عقب را باز میکند*آدرین: الناز .یه سوال

الناز: جانم؟

مرینت: چرا اقای اگراست رو توی صندوق عقب ماشین گذاشتی.

الناز:..........ادامه دارد.............

یعنی الناز چی رو میخواد به بقیه بفهمونه؟

ادامه در پارت بعد.

راستی امشب اگر بشه. بازم میگم اگر اگر اگر یعنی اصلا ممکنه نشه. از مهمونی دوستانه هم یه پارت دیگه میدم.