بکلیک

ممنون که عکس پروفایل جدید برای این فصل ساختید واقعا میگم. فقط خواهشا دفعه بعدی بدون اطلاع من دست به عنوان و تصویر کاور پارت ها نزنید. خوشحال میشم اگر این کار رو نکنید. دمتون گرم.

ماریا: ببینم سنا تو چرا اینقدر دوست داری ملت رو گاز بگیری؟

سنا: نمیدونم.

#آنچه گذشت#

ادرین: وای مرینت این پیتزا حتما خوشمزه میشه.

***&&&***

:*توی ذهن* ممکنه حاکماث فک کنه یه برگ برنده داره ولی کور خونده وقتی این ماموریت تموم بشه کاری میکنم که هیچکدومشون یادشون نیاد کی حاکماثه و کی لیدی باگه و کی دختر یوزپلنگی هست.

***&&&***

: اینم یه زاویه ی دید به مسئله هست. راستی پیتزا حاضره.

#پایان انچه گذشت#

سنا: امیر رضا! چرا اینقدر کم مایونز زدی؟ یکم بیشتر میزدی.

* پارسا و امیر رضا با تعجب به هم نگاه میکنند*

پارسا: باشه حتما.

سنا: ممنون.

الناز: فقط نمیدونم چرا پیتزا ی الیا و نینو یه مزه ی عجیبی داره؟ انگار که یه نفر این پیتزا رو تو صورت دوست پسرش پرت کرده.

( با حرف الناز همه ی بچه ها که هر کدوم یک یا دو تیکه از پیتزای این زوج عاشق پیشه و خنگ ما خوردند به سرعت به طرف دستشویی ها و اشپز خونه میدوند. این شامل الیا و نینو هم میشود)

الیا: الناز, خدا ازت نگذره ! واقعا لازم بود سر شام همچین حرفی بزنی؟

الناز( در حالی که تا کمر خم شده است): من فقط نظرم رو گفتم.

پارسا: تو هم با این نظر دادنت!😡

ایدا: ببینم زهره تو دقیقا چند تکه پیتزا خوردی؟

زهره: هفتا.

الناز: مگه پیتزاش 12 تیکه نبود؟ تو دقیقا چه جوری هفت تکه خوردی؟

زهره: تکه های شما رو ور میداشتم.

الناز: خب خدا رو شکر بالاخره فهمیدم کی تکه های پیتزای من رو از اول شب تا الان غیب میکرد. ولی زهره, مردم ازاری هم یه حدی داره.

زهره: خودم میدونم.

( ایدا درحالی که تا کمر خم در سینک هست): تازه 3 تیکه از هفت تیکه رو از سر بشقاب من بر می داشته.

زهره: برداشتن تیکه از بشقاب الناز یک کار در حد ماموریت غیر ممکن هست.

الناز: و دقیقا چرا؟

الیا: چون تو دست هر کی که نزدیک بشقابت میشه رو گاز میگیری. توضیح از این قانع کننده تر؟

الناز: نخیر. اون سنا هست که دست هر کی نزدیک بشقابم میشه رو گاز میگیره.

الیا: ببینم زهره تا حالا خواهرت تست هاری داده؟

( سنا الیا را گاز میگیرد)

زهره: سنا ولش کن!

( چند دقیقه بعد)

( الناز در حالی که دست الیا را گرفته و تلاش میکند الیا و سنا را از هم جدا کند): ببینم الیا لازم بود یه همچین چیزی رو بگی؟

( نینو در حالی که خمیازه میکشد) : من میرم بخوابم شما هم اگه تونستید این دوتا رو از هم جدا کنید برید بخوابید. منکه خیلی خسته ام.

الیا: خدا ازت نگذره نینو!

الناز: هنوز سر شبه که؟!

ادرین: منم خوابم میاد.

ایدا: بچه ها.

الناز: چیه؟

ایدا: سنا خوابید.

الناز: خوبه. چون اگه دیر تر میخوابید منم این دوتا رو ول میکردم.

الیا: الناز!

مرینت: چتونه؟ میخوام بخوابم.

( همه میرن میخوابن)

( یک جایی)( از زبون یک کسی)

شمارش کجاست؟ اهان فهمیدم.

من: الو؟

: الو؟ تویی کاترین؟

من: خودمم.

: چیزی شده؟

من: نه ولی الناز و دوستاش رو پیدا کردم.

: مطمئنی میخوای دوستات رو لو بدی؟ چون اونا دوستاتن. و راستی این تصمیمت غیر قابل بازگشته. حتی اگر دوستات هم بفهمن هرگز نمیتونند درکت کنند. حتی اگر هم کنند هرگز نمی تونند ببخشنت.

من: مهمون هایی که از لطف دو پادشاه سوء استفاده کردن باید مجازات شن.

: فهمیدم. همین فردا ترتیب کار رو میدیم.

قطع کردم. هنوز راجب کاری که کردم مطمئن نبودم اما اینکار به صلاح همه است تازه اگه این کار رو نکنم اونا خانواده ام رو میکشن.

معاون: پس بالاخره خبر دادی.( معاون در واقع کارش رسیدگی به برخی عاموره اما در این داستان معاون دوست کاترین هم نیز هست)

من: خودت میدونی که چاره ی دیگه ای نداشتم.

معاون: میدونم و همین هم نگرانم میکنه...........ادامه دارد...............

 

 

 

 

#طنز انتهای پارت#
الیا*داره یه چیزی رو میخونه*: ببینم زهره.....*خنده* این چه خطیه؟ چرا اینطوریه؟

الناز: گابریل جان. بخدا تو بز نیستی که کاغذ بخوری.

ادرین چی میگید بابا اون بزی که کاغذا رو خورده همونیه که الان تو دستای منه

*الناز غش میکند*

مرینت: الناز؟! یهو چت شد؟

ایدا: شرمنده که اینو میگم ولی الناز از بچگی از بز ها میترسیده.

الیا: پس این بز سوژه خوبی برای جرئت حقیقته.

نینو: عزیزم خبر داری که جرئت حقیقت همیشه اخر هفته هاست و امروز تازه اول هفته هست دیگه مگه نه؟

زهره: من اون بز رو توی اتاق نگه نمیدارم.

گابریل اون بز سه تا از بهترین کت و شلوار هام رو خورده.

الناز: منم که بز هراسی دارم پس شرمنده خودت باید نگهش داری.

الیا: امآ منم...*همه میرن*

#پایان قسمت طنز#