بکلیک

دیگه مزاحم نمیشم.

انچه گذشت*

: مطمئنی میخوای دوستات رو لو بدی؟ چون اونا دوستاتن. و راستی این تصمیمت غیر قابل بازگشته. حتی اگر دوستات هم بفهمن هرگز نمیتونند درکت کنند. حتی اگر هم کنند هرگز نمی تونند ببخشنت.

***&&&***

: بسه! اون فقط  شش سالشه!

***&&&***

بله پادشاه هانس اما متاسفانه یکی از اونا در حین انجام عملیات بیهوش شد.

***پایان انچه گذشت***

هانس: ببینم دختر جون اسم تو چیه؟ و چرا اینقدر هیاهو راه انداختی؟

مرینت: اسم من مرینت دوپن چنگ هست و به اینکه بی دلیل دوستای من رو گیر انداختید اعتراض دارم.

هانس: خب مرینت. دوست داری یک معامله کنیم؟

مرینت: معامله؟

هانس خب اره. من پنج تا از دوستات رو ازاد میکنم اما اون یکی باید همینجا بمونه.

مرینت: نه من هر شش تا دوستم رو میخوام.

هانس: خب پس ظاهرا ما نمیتونیم به توافق برسیم مگه نه. بزار یک طور دیگه برات توضیح بدم: من فقط پنج تا از دوستات رو ازاد میکنم چه خوشت بیاد چه نیاد اون یکی دوستات همینجا می مونده. و حتی فکرشم نکن که اونو فراری بدی. چون اگه این کار رو کنی به احتمال زیاد وقتی برگردی پاریس ممکنه خانوادت توی خطر های عجیب و غریبی بیوفتن.

مرینت: من به هر قیمتی شده همه ی دوستام رو با خودم برمیگردونم.

هانس: و دقیقا میخوای چطوری این کار رو کنی؟

مرینت: اونش به خودم مربوطه

*هانس*( وقتی مرینت رفت)

این دختر منو یاد الناز میندازه. تقریبا میشه گفت که اون نسخه ی جوان تر و زود باور تر اونه.

مامان(مادر هانس): دلم واسه الناز میسوزه.

هانس: اینکه میتونست  توی یک قصر تبدیل به ملکه بشه ولی فرار کرد؟

مامان: یکم. بخشی از دلسوزیم بابت اینکه دوباره گیر شما دوتا افتاده و باقیش واسه شماس که میخوایین از یک دختر نوجوون واسه کشور گشایی استفاده کنید.

هانس: مامان. اون حتی روحش هم خبر نداره.

مامان: نه خبر نداره ولی برخلاف دخترای انسان میتونه معنی جنگ و خونریزی و مرگ و فقر رو بفهمه. چون بعضی از اونا رو با گوشت و خونش حس کرده برخلاف شما که چیزی از جنگ نمیدونید.

هانس: و قراره شاهد فروپاشی هایی هم باشه.

مامان: میدونی چرا با اینکه اون عمرش از شما و من کوتاه تره بیشتر از شما بهش اعتماد دارم؟ چون سعی میکنه از اون اطلاعات بر علیه کسی استفاده نکنه. مگه بدونه اون فرد ادم بدیه. چون اونقدر زندگیش کوتاه هست که دنبال کشور گشایی و جنگ طلبی نره. چون میدونم اون اطلاعات رو پیش کس دیگه ای بازگو نمیکنه.

هانس: ولی ممکنه به راحتی گول بخوره.

مامان: اون تا حالا به اندازه ای که بدونه  نباید به هر کی هر کی اعتماد کرد فهمیده. هر سه تاتون نوجوونید . اون با معیار هایی که ادما بر اساس صد سال زندگیشون دارن و شما به معیار های مربوط به خوناشام ها و گرگینه ها. پس اونو احمق فرض نکنید.

نورمن: نمیکنیم.

*مادر اون دوتا میره*

هانس: بهوش اومد؟

نورمن: اره ولی .......ادامه دارد..........

فعلا.

 

 

 

#طنز اخر پارت#

الناز: دارم بهت میگم این کار غیر ممکنه.

مرینت: چی غیر ممکنه؟

الناز: با من بحث نکن که انجامش نمیدم.

الیا: چیرو؟

الناز: این رشوه هست نه پاداش.

ادرین: چی رشوه است؟

الناز: نه. ببین برام مم نیست تو خوشت میاد یا نه من دوستش ندارم.

نینو: الان داری با کی حرف میزنی؟

گابریل: بهش بگو گابریل روز دوشنبه سر جلسه حاضره.

الناز: گلابی میگه بهش بگو گابریل روز دوشنبه سر جلسه حاضره.

پشت خطی:؟!

الناز:😥

گابریل: خدایی؟😐