بوم بوم

رازاتو فاش نکن

هیس

نقابتو به چهرت بزن

پیس پیس

رازاتو فاش نکن

هیس

نقابتو به چهرت بزن

پیس پیس

اسمتو بلند فریاد نزن

نقابتو به چهرت بزن

سعی کن هرکاری و بتونی انجام بدی

اما بدون ترس

بوم بوم

رازاتو فاش نکن

هیس

نقابتو به چهرت بزن

پیس پیس

کیوت و بامزه

خفن و ترسناک

صدای پا میاد

آره صدای یه
مهمونی دردسر ساز

بوم بوم.

رازت رو فاش نکن

برید ادامه. راستی دستت درد نکنه بنفشه جان.

آنچه گذشت

: فقط یه هیولا میتونه گریه ها و درد و رنج یه دختر رو ببینه و قلبش به لرزه نیوفته. حتی اگر اون دختر فقط یه اسلحه باشه.

***&&&***

: چون ما ابر قهرمان های این شهر هستیم.

***&&&***

: نگران نباش. ما همه سالم از مرز رد میشیم و وقتی رد شدیم یه جشن کوچیک هم میگیریم.

***&&&***

الناز مواظب باش!

  ***پایان انچه گذشت***

 

الناز: امممم؟ ممنون! ادم عجیبی که نقاب زدی.

:خواهش میکنم مواظب خودتون باشید.

*فرد نقاب دار میرود*

الناز: میبینی لیزا جان چیزی واسه ترسیدن نیست.

لیزا: اولا از روم بلند شو. دوما چی داری میگی واسه خودت؟ اگر اون یارو نبود که ما الان شام اون اژدها بودیم.

الناز: اوه! ببخشید حواسم نبود.

(خلاصه الناز و لیزا راه خانه را در پیش میگیرند از آنطرف)

:*زیر ماسک میخندد* دوتا از اعضای خاندان کاستیفر؟ جالبه.*در درخت ها گیر میفتد* اوی! ای بابا یکی از اونا زیادی قلبش پاکه. اونقدر که حتی فکر کردن به کشتنش برام خطرناکه. باید اونا رو از این جنگل لعتنی خارج کنم.

(آنطرف)

الناز: *داره یه اهنگ زمزمه میکنه*

لیزا: ببینم الناز چی اون اهنگ برات جالبه؟

الناز: اوه این؟ خب میدونی یه جورایی برام هیجان انگیزه.

لیزا: دیوونه.

الناز: چرا؟

لیزا: اخه کدوم دیوونه ی احمقی کارایی که تو کردی رو میکنه؟

الناز: یعنی نگرانم شده بودی؟

لیزا: اخه کیه که با این کار های تو نگران نشه؟ بعدشم من نگران تو نبودم نگران بلایی بودم که بعد از این کار های تو سرم می اومد.

الناز:....ادامه دارد..........