بوم بوم

رازاتو فاش نکن

هیس

نقابتو به چهرت بزن

پیس پیس

رازاتو فاش نکن

هیس

نقابتو به چهرت بزن

پیس پیس

اسمتو بلند فریاد نزن

نقابتو به چهرت بزن

سعی کن هرکاری و بتونی انجام بدی

اما بدون ترس

بوم بوم

رازاتو فاش نکن

هیس

نقابتو به چهرت بزن

پیس پیس

کیوت و بامزه

خفن و ترسناک

صدای پا میاد

آره صدای یه
مهمونی دردسر ساز

بوم بوم.

رازت رو فاش نکن

 

 

آنچه گذشت:

اولا از روم بلند شو. دوما چی داری میگی واسه خودت؟ اگر اون یارو نبود که ما الان شام اون اژدها بودیم.

***&&&***

: اوه این؟ خب میدونی یه جورایی برام هیجان انگیزه.

***پایان انچه گذشت***

لیزا: اخه کیه که با این کار های تو نگران نشه؟ بعدشم من نگران تو نبودم نگران بلایی بودم که بعد از این کار های تو سرم می اومد.

الناز: واقعا؟

لیزا: نه. معلومه که اره! سوال داره؟

الناز: لیزا جان خیلی بدجنسی!

لیزا: خیلی خب حالا قیافت رو بچگونه نکن.

الناز: لیزا بد بد بد.

لیزا: باشه بابا فهمیدم. بدبخت اونی که قراره شوهرت بشه.

الناز: لیزا جان بد!

لیزا: باز چرا؟

الناز: داری مثل نیک حرف میزنی!

لیزا: اسکل اسمش نیکلاوس هست. حداقل اسم برادر هات رو یاد بگیر بعدشم اون کی مثل من حرف زده؟(موهاش رو با غرور پریشون میکنه)تازشم من خیلی بهتر از اون انترم.

الناز: در هر صورت خیلی بد جنسی!

لیزا: چی؟💢 (دنبال الناز میدود) صبر کن الناز! 💢 اگر جرات داری صبر کن💢

الناز*شکلک در میاره و میدوه*: عمرا. 👅

لیزا: النازززز💢(دندوناش رو بهم میسابه) من یه روز تورو میکشم💢

الناز:*با خباثت* اره به شرطی که بتونی منو بگیری. 👅

لیزا: الناز💢 صبر کن تا دستم بهت برسه💢

الناز: که نمیرسه 👅...آخ!*میخوره به یک نفر* آخ! این ادم رو کی گذاشته اینجا؟

: ببخشید.

الناز:*به خجالت زدگی* نه ایرادی نداره به هر حال این من بودم که بی دقتی کردم...صبر کن ببینم تو همون پسری نیستی که من و خواهرم رو از اون اژدها نجات دادی؟

اون پسر:*با شرمندگی* شرمنده راستش رو بخوای نمیتونستم ببینم دوتا دختر هم سن و سال خودم توسط یک اژدها میمیرن.

لیزا: خیلی  خب ممنون اقا پسر که نجاتمون دادی. الناز بیا بریم الان مامان و بابا نگرانمون میشن.

الناز: خدافظ اقا پسره. اگه خواستی ماشین ما همین نزدیکی هاست. حتما یه سر بزن!

:ام باشه.

*بعد از رفتن دخترا*

ادامه دارد.....