بفرمایید ادامه مطلب ~

مرینت 
مشغول نگاه کردن به بقیه شدم 
فلیکس با دوستاش حرف میزد ولی من کسی رو نمیشناختم 
باز اون دختره تالیا امد 
نشست کنارم و گفت : من میدونم که تو هیچ ربطی به به فلیکس نداری و باهاش دوست نیستی فلیکس فقط بخاط اینکه حرس منو در بیاره تو رو اوارده اینجا
خاستم حرف بزنم که فلیکس حرفمو قطع کرد و گفت : تو چی میخای باز 
تالیا : شخصی حرف میزدیم 
فلیکس : لازم نکرده
دست منو گرف و از جاش بلند شد 
تالیا : باشه 
یه لیوان از روی میز برداشت بهم داد و گفت : بیا از خودت پزیرایی کن 
بلند شد و رفت 
یکم ازش خوردم خیلی بد مزه بود
دوباره گزاشتمش روی میز
فلیکس : دیگه بریم 
من : باشه 
کیفمو برداشتم و باهم از اونجا رفتیم بیرون 
منو رسوند خونه و رفت
وارد خونه شدم و روی مبل نشستم 
تمام بدنم درد میکرد 
اجوشی و اریک هم امدن 
اجوشی : خوش گذشت ؟
من : عالی بوداجوشی با دقت بیشتر بهم نگاه کرد و چشماشو کرد کرد 
من : چیزی شده ؟
بهم نزدیک شد و دستمو بلند کرد 
تمام بدنم دون دون شده بود 
اجوشی : اونجا چیزی خوردی ؟
من : اره یکم نوشیدنی خوردم 
اجوشی : سبز بود ؟
من : اره 
اجوشی به اریک نگاه کرد و گفت : بلاخره خودشو نشون داد
من : چی شده ؟
اجوشی : ارواح دارن بهت حمله میکنن 
من : مگه من چکارشون کردم ؟ از من چی میخوان ؟
اجوشی : روحت رو 
من با ترس : یعنی منو میکشن ؟
اجوشی : انقدر شکنجت میکنن انقدر درد میکشی که جسمت از بین میره