وبلاگ لیدی باگ

وبلاگ لیدی باگ

به دنیای میراکلس بهترین وبلاگ لیدی باگ خوش اومدین. اینجا براتون بهترین پست ها رو درباره لیدی باگ و کلی پست قشنگ دیگه آماده کردیم.

رمان جابه‌جایی پارت ۲۳

دوستان ، اینم عیدی من 😂 بچه ها بازم گه  حمایت ها کم شه که متاسفانه داره میشه من میتونم داستان رو ببندم و نصفه نیمه ولش کنم، 

پارت بعدی یک پارت اسپایسی داریم 🌶️

به امید اون پارت ،اینو با حرص بخونید 😂

(اگه نظرم عوض نشه و نخوام یکی شون رو بکشم 😈😂) 

یه چالش هم در نظر گرفتم ، برای ادامه ی داستان 




بسته ی کاهی ماکارون را محکم در آغوشم نگه داشتم ، زنگ درب عمارت آگرست را زدم 
در به آرامی باز شد

قدم های آرامم را داخل حیاط عمارت گذاشتم ، آدرین پشت پنجره ها خالی از احساس به من نگاه میکرد ، گویی نگاه سنگینش مغزم را سوراخ می‌کرد ،
درب ورودی عمارت باز شد و آقای گابریل بیرون آمد 
لبخند بزرگی بر لب داشت « سلام مرینت خوش اومدی »
_« سلام ، ممنون »
حس میکردم با حضور آدرین ، این عمارت در سکوتِ خاکستری رنگی غوطه ور شده 
با شوق و ذوق وارد سال شدم ، می‌توانستم حس کنم گوشه ی درب اتاق آدرین باز است و او مرا می‌پاید 
لبخند زنان به سمت آشپزخانه رفتم و داد زدم « آدرین بهت پیشنهاد میکنم بیای پایین » 
آقای گابریل خندید «تو واقعا زندگی میاری »
برای آقای گابریل تعظیم نمایشی ای کردم و در آشپزخانه را باز کردم ، وقتی آقای گابریل وارد شد ودر را بستم صدای قدم های آدرین را شنیدم که از پله ها پایین می آید 
_« این ماکارون هارو پدرم مخصوص فرستاده ، البته نمی‌دونم برای دوست قدیمی و صمیمیش یا آدرین !!» 
درب آشپزخانه باز شد ، آدرین با اخم هایی درهم رفته وارد شد ، میدانم برای چه چیزی از دستم ناراحت بود