
سلاح 10

اینم پارت ۱۰))
بعدش دیه استراحتمه))
راستی راجب رافی و کلارا ... رافائلا یه پریه که میتونه با انتخاب یه نفر و گذاشتن یه نشان مخصوص روی گردنش ازش محافظت کنه..اینجوری هر دردی یا کاری که اون فرد بکنه رافائلام آلوده میشه .. و البته اونا میتونن از قدرتای هم استفاده کنن))
کلارا یه روحه و از ماه قدرت میگیره .. پس توی شب اون قویترینه))
یه پری هیچوقت نمیتونه و نباید عاشق انسان شه وگرنه کم کم بدنش سیاه میشه و در آخر پودر میشه و میمیره ..))
و اتفاقا رافائلام قبلا عاشق شده و بدنش داره کم کم سیاه میشه))
و یع چیز دیگه یه نفر میتونه یه پری رو مجبور کنه روش نشان محافظت بذاره و اون پری تا ابد برده میشه ولی اگه اون شخص بمیره پری آزاد میشه))
خب دیه بریم سراغ پارت:-:
*پریدن به بعد از ظهر*
از زبان امی:
شنیدم اون استوپید بلو(stupid blue)رو پرنس لوکا گرفته بود..منم که از خدا خواسته رفته بودم ببینمش..هه هه..دیدنش تو این وضعیت دلمو خنک میکرد!اما خب یسری چیزا بود که حدس میزدم بهش ربط داشته باشه.. رفتم جلوی قفس وایسادم.
من:هوی احمق!
سرشو اورد بالا و سرد نگام کرد.
آدرین:کارتو بگو و برو
عجب ببشعوریه...
نه واقعا باید ادبش کنم.در قفسو باز کردم و وارد قفس شدم و درو بستم.بعد یه لگد محکم زدم تو صورتش.
من:هر سوالی که ازت میپرسم باید راستشو بگی.فهمیدی؟
آدرین:میزنی..تازه دو قورت و نیمتم باقیه؟
یه لگد دیگه ایندفعه تو شکمش زدم.
من:اینجا تو در بندی پس هرکاری من میگم باید انجام بدی فهمیدی؟خب سوال اول..کسی به نام ماریا میشناسی؟
آدرین مکث کرد.به نظر میاد درحال فکر کردن باشه.
بعد چند ثانیه گفت:اره میشناسم.وقتی بچه بودم به دلایلی جلو چشمای خودم سربریده شد.
شوکه شدم.چی؟؟مامانم..سربریده شده بود؟..من..فکر میکردم هنوز زنده باشه..بغض بدی گلومو گرفت.من وارد قصر نشدم که بعد بفهمم مادرم مرده..وارد قصر شدم چون فکر کردم میتونم پیداش کنم.اما..مادرم خیلی وقته مرده..جستجو هام..همش بی معنی بود.بدون گفتن چیز دیگه ای از قفس بیرون زدم و از اونجا رفتم بیرون.باورم نمیشد تلاشام بی نتیجه بود.(RF:اشکام:*<)
از زبان نینو:
باورم نمیشد تونستن آدرینو بدزدن..اخه..آدریننن..ولی آدرینم بی عقلی کرد حواسش باید میبود.باید برم ببینمش. خواستم برم سمت جایی که آدرین توش زندانی بود که یهو امی درحالی که گریه میکرد از اونجا اومد..یاخدا..آدرین چی گفته به امی؟فوری رفتم اونجا و رفتم جلو قفس واسادم.یه اهمی کردم که سرشو بالا اورد و نگام کرد.
آدرین:ع نینو..جاسوسی چطور پیش میره؟
من:بد نیست..خودت چطور پیش میری؟به نظر میاد تونستن غافل گیرت کنن
آدرین:اره.شگفت زده شدم.ولی خب نباید به این زودیا قر تو کمرشون بریزن..
من:مقدمات فرارتو اماده میکنم.ایوان دیشب برگشت پایگاه.با ایوان هماهنگ میکنم بیاد برت داره بره.
آدرین:گابریل میدونه من زندانیم؟
من:گابریل همه جا چشم و گوش داره..(کنایه از اینکه حواسش به همه چی هست)طبیعتا باید فهمیده باشه.
آدرین:اوکیه.احتمالا فرار کنم تنبیه شم.
من:پس میخوای اینجا بمونی بذاری امی تورو بزنه؟
اینو از قصد برای اشاره به زخم رو صورتش گفتم.
آدرین:اوه همون پشمک صورتی..ضربه هاش واقعا دردناکه!
من:تو کلا عادت داری به بقیه اینجوری لقب بدی؟یادمه اوایل اشناییمون به من میگفتی نارگیل عینکی(پ.ن:من مسئول نیستم منو دعوا نکنین😂)
آدرین تک خنده ای زد.
آدرین : مرسی که یاداوری کردی قبلا بهت چی میگفتم نارگیل عینکی!
من:هییی..اصلا مقدمات فرارتو فراهم نمیکنم-___- و پشت بهش کردم و دست به سینه شدم.
آدرین:ای بابا..فکرکنم چاره دیگه ای ندارم..اهم اهم..ببخشید-
لبخندی زدم برگشتم سمت آدرین و گفتم:عذرخواهیت قبوله!خب من برم..راستی..به امی چی گفتی که وقتی داشت میومد بیرون گریه میکرد؟
آدرین:ع..پس حدسم درست بود..ماریا رو یادته؟
من:اره یادمه..اما چرا اون؟
آدرین:اون پشمک صورتی یه نسبت خیلی نزدیکی با ماریا داره.تحقیق کن ببین چه نسبتی باهاش داره.
من:باش..من میرم.
و بعد از اونجا زدم بیرون.هعی..آدرین حتی وقتی در بند هم باشه بازم بیخیاله..گابریل..این چه بلایی بود که سر آدرین اوردی؟
از زبان گابریل:
ای بابا...اون احمق سرکش بازم به خواست خودش عمل کرد..من گفتم مرینتو زندانی کن که فرار نکنه!بعد گذاشت فرار کنه و الانم که زندانی شده.ای باباااا..به عنوان سلاح من خیلی احمقه.(پ.ن و آر اف:حتی گابریلم قبول داره آدرین یه سلاح بیش نیست:<) اما خب..مجبورم ازش استفاده کنم..هرچی نباشه اون حامل قدرت رز جادوییه.
یهو یه صدایی از پشت سرم شنیدم:میگم..خیلی به آدرین تکیه کردی ها.
برگشتم پشت سرمو دیدم.ها؟یه فرشته با بالای یاسی و خطای ابی..موهاش سفید و کوتاه بود و چشماشم ابی کم رنگ بود.(فهمیدین کیست؟بله رافائلا اعظم) رو پنجره نشسته بود و پوکر داشت به من نگا میکرد.
من:تو کدوم خری ای دیگه؟
اون:هی این چه طرز برخورد با کسیه که صدها سال از خودت بزرگتره؟بهم برخورد-___-
من:ب جهنم.میگی کی ای یا رباتامو خبر کنم؟
اون:ی کسی که این روزا ربطش به آدرین خیلی زیاد میشه.
اهههه..رو مخ رو اعصاب.عین ادم بگو کی ای دیگه.عصبی رباتا رو صدا زدم.رباتا اومدن و سمت دختره حمله ور شدن.اما دختره..صبر کن؟با یه اشاره دست کل رباتامو یخ کرد؟این دیگه چه قدرتیه؟(دست کم گرفتن کرکتر من یعنی این•~•🔪)
اون:هی.
نگاهش کردم.خیلی بد نگام میکرد.انگار تو نگاهش داره خفت میکنه.صبر کن..چرا بدنم داره میلرزه؟بلند شد.پرواز کرد و اومد سمتم.یقه لباسمو گرفت و کشید سمت خودش.
اون:یبار دیگه چنین بی احترامی ای ببینم وای به حالت میشه مستر!
یقمو محکم ول کرد.جوری که چند قدم رفتم عقب. اون پری رفت سمت پنجره و همزمان گفت:خیلی دور و بر آدرین نباش.اگه یبار دیگه ببینم بهش صدمه ای زدی..ازت نمیگذرم.(رافائلا هرچقدم کیوت باشه بازم یه ساید ترسناک داره•~•) و بعد از پنجره پرواز کرد رفت.افتادم رو زمین چند بار نفس عمیق کشیدم.این دیگه کی بود؟
از زبان رافائلا:
خوبه..از میدون پرتش کردم بیرون.اما خب..اون احمقه.بازم میاد تو میدون.هرچی نباشه آدرین سلاحشه.گابریلو بتونم شرشو کم کنم آدرین پیروز این میدون میشه.(در واقع گابریلو شرشو کم کنین همتون پیروز میدونین👍) رفتم سمت قصر دقیقا جایی که آدرین اونجا زندانی بود. ... رسیدم.یواشکی وارد اونجا شدم.آدرین خوابه؟ودف(wtf)چجوری اینقد ریلکس خوابه؟رفتم جلو قفسش. نه واقعا خوابه. با قدرت ابم یه قطره کوچیک اب درست کردم و قطره هرو ریختم رو بینیش.ازمایش های متعدد ثابت کرده اینکارو کنم آدرین بیدار میشه(تو پارت قبل خوندین رافائلا یه سال آدرینو زیر نظر داشته برای همین عادیه اینچیزارو بدونه) آدرین پلکاش تکون خورد بعد اروم بیدار شد.سرشو اورد بالا و بهم نگا کرد.
آدرین:تو...کی هستی؟
من:این روزا متوجه میشی.کمک نمیخوای؟
آدرین:کمک؟هه!کمک نمیخوام.منتظر یکی ام
من:عه؟خب باشه ... پرواز کردم و خواستم سمت همونجایی که ازش اومده بودم برم که با حرف آدرین متوقف شدم.
آدرین:چتونه میاین یه سوال میپرسین میرین؟حداقل عین ادم بیاین صحبت کنین دیگه..مثل نینو باشین.
خنده ای کردم.رومو برگردوندم سمت آدرین و گفتم:من زیادی تو نخبه بودن ضعیفم برای همین نمیتونم مثل اون نارگیل نخبه باشم مستر!فعلا. ..و از اونجا رفتم.
از زبان نویسنده:
پسر بلوند در بند بعد از شنیدن حرف پری نگهبان آینده اش پوزخندی زد و زیر لب گفت:ازت خوشم اومد پری کوچولو..بیشتر امتحانت میکنم.
از زبان ایوان:
اون بلو دویل(blue devil)عه احمق باز با پای خودش رفت تو تله دشمن. اه..نکبت..رو مخ..رو اعصاب..هی گند میزنه گنداشو من باید برم جمع کنم.حالا بیا الاناس نینو زنگ بزنه درمورد نقشه فرار آدرین بگه.تو همین فکرا بودم که گوشی پایگاه زنگ خورد. نگاهی کردم دیدم نینوعه.
نگفتم زنگ میزنههه نگفتمممم://گوشی و جواب دادم.
من:چیه؟
نینو:علیک سلام-___-میخواستم راجب نقشه فراره آدرین بگم.
من:میدونستم..خب بفرما
نینو:[گفتن نقشه]
من:هوم..باشه.پس من موقع افنجار بیام؟
نینو:اره.قراره اشوب بپا کنیم ایوان ، پایه ای؟
نیشخندی زدم.
من:هه..همیشه پایم.
نینو :عالیه!
میتونستم از پشت گوشی نیشخند نینو رو احساس کنم.هه..همیشه وقتی پای اشوب باشه..تیم دو نفره ی منو نینو رتبه یکو داره!
*شب موقع اجرای نقشه* از زبان نویسنده:
نارگیل عینکی بمب هارو دونه دونه تو جاهای مختلف قصر کار گذاشت. حتی چند تایی رو هم نزدیک قفس آدرین کار گذاشت.بعد اماده شدن بمب ها از تو گوشیش پیامی به ایوان فرستاد و توش نوشت:-بمب ها امادن- .. بعد چند ثانیه پیامی دریافت کرد:-ارتش هولوگرامی هم امادس- ..
نینو نیشخندی زد.عالیه!حالا میتونستن نقشه رو اجرا کنن. نینو بالای قصر وایساده بود و اسنایپش که تا دو کیلومتر رو پوشش میداد کنارش بود.(پیسرم اسنایپره^~^) نینو کنترل رو برداشت و شمارش معکوس رو فعال کرد. ایوانم با ارتش هولوگرامیش تو جنگل اطراف قصر مستقر شده بودن که بعد از افنجار بلافاصله حمله کنن.ایا اونا موفق میشدن؟ یا..شکست میخوردن؟
*پایان پارت*
خب من دیه برم فعلا استراحت تا بعدا ۸ پارت باقی موند رو بذارم:-:
کامنت و لایک کنید:-:
و اینکه بگید کی و با کی شیپ کنم:-:
یادتونم باشه آدرینت نداریم چون اولا مری ۵ سال بزرگتره دوما خواهر برادرن:-:
لوکالویی داریم:-: