سلاح 12

ary chan ary chan ary chan · 1402/1/22 20:08 · خواندن 5 دقیقه

:-:

 

 

 

 

 

 

از زبان رافائلا: 

 

داشتم دنبال آدرین میرفتم و و هی اسمشو صدا میزدم.لعنتی چرا اینجور شد یهو 

من:آدرین وایسا ی دقیقه کجا داری میری؟

آدرین:میرم پیش گابریل.[لحن سرد و خشمگین]

من:ولی اگه همینجوری بری اونجا که تو خطر میوفتی

آدرین:مهم نیست.[با همون لحن سرد و خشمگین]

موج اعصبانیتش خیلی زیاد بود...و ترسناک..یه ادم عادی هم میتونست متوجه بشه.. 

 

*فلش بک* 

 

من:خب..عم..خلاصه میگم.گابریل تورو فرستاد به یه نمایش. 

آدرین:یعنی چی؟؟ 

من:یعنی اینکه گابریل تورو فرستاد اعضای دربار رو بکشی که جلب توجه کنی، و بعد در خفا زمردارو بگیره و خودشو برای نقشه خودش اماده کنه.درواقع..تو اصلا قرار نیست بعد ساخت امپراتوری گابریل، گابریلو بکشی و امپراتوری خودتو بسازی.گابریل ازت به عنوان یه سلاح استفاده کرد. 

 

*زمان حال*

 

حرفام خیلی عصبیش کرده بود.وای..مطمئنم اونور هم حرفای کلارا اونارو عصبی کرده. 

 

از زبان کلارا:

 

لوکا و امی بشدت عصبی شده بودن.باید چیکار میکردم؟ 

لوکا:اون گابریل..با دستای خودم سلاخیش میکنمممممم [داد] 

من:میتونی..فعلا اروم باشی..خب؟ 

لوکا:.....الان دیگه کاملا مطمئنم باید آدرینو بیاریم طرف خودمون. 

امی:چی دارین میگین پرنس؟ آدرین میخواست میارو رو بکشه!! 

مرینت:اره اون میخواسته میارو بکشه. نزدیک بود منم بکشه.چرا باید بیاد تو تیم ما؟ 

آلیا:ما ازش متنفریم. 

لوکا که خیلی عصبی بود داد زد:چون اون شاهزاده سوم سرزمین تاریکیه!!!!! 

من که از قبل میدونستم با لبخند بهشون نگا کردم.مرینت و امی و آلیا چشاشون اندازه توپ شده بود. 

لوکا:وای..نباید میگفتم.. نباید میگفتم... نباید...

من:اگه الانم نمیگفتی بالاخره باید یروز میفهمیدن آدرین شاهزاده سوم گمشدس... 

لوکا:تو... از قبل میدونستی؟ 

من:بله میدونستم.از نقشه گابریلم خبر داشتم. برای همین میخوام کمکتون کنم آدرینو بیارین طرف خودتون. 

همون لحظه بود که شعله های یه اتش اومدن رو به روم.رو به من افتادن زمین و بعد رو زمین یکی دو خط نوشته به رنگ اتش ظاهر شد. 

من:این پیغام رافائلاست. 

پیغامو خوندم.با چیزی که دیدم از تعجب جیغی زدم.

من:گابریل آدرینو گیر انداختهههههههههههههه؟[جیغ] 

 

از زبان رافائلا: *قبل از گیر افتادن سونیک* 

 

رسیدیم به پایگاه گابریل.استرس داشتم..اگه آدرین گیر میوفتاد چی؟ آدرین کوبوند به در.بعد چند ثانیه در باز شد و رفتیم تو پایگاه.رسیدیم به سالن بزرگ.

آدرین داد زد:کجا قایم شدی؟بیا بیرون 

چند دقیقه گذشت.هیچی به هیچی..یهو حس کردم از بالا یچیزی داره میاد.نگا ک کردم دیدم بله..چند تا میله لیزری بودن.قبل اینکه بیوفتم توشون رفتم کنار و آدرین گیر افتاد. 

من:آدریننننننننن 

آدرین : اینجا چ خبره؟؟ 

گابریل:براوو براوو.. 

نگا کردم دیدم گابریل با لایلا و ایزابل اومده و قیافه پیروزمندانه ای گرفته. 

گابریل:آدرین جان عزیزم ممنونم برای اینکه این مدت کمکم کردی به هفت زمرد اشوب برسم..اما میدونی؟ الان که دستم بهشون رسیده دیگه تاریخ مصرف توم تموم شده--اما نمیکشمت.میذارمت رو صندلی vip یه پفیلا ام برات میذارم که ببینی چجوری دنیا رو فتح میکنم.. خودم به تنهایی.و راستی تو پری کوچولو..خب میخواستی منو بکشی؟دیگه نمیتونی!پسرا؟ پریه رو بگیرین. 

آدرین:[رو به رافائلا]فرار کنننننن[داد] 

ایزابل و لایلا اومدن سمتم.من که میدونستم نمیتونم حریف زمردها بشم با تمام سرعتم فرار کردم و از پایگاه زدم بیرون.وای..آدرین..حالا چیکار کنم..نقشه..با قدرت اتشم یه پیام برای کلارا فرستادم و توش نوشتم چی شد.و نوشتم با اونا بیاد پایگاه آدرین که همو ببینیم و یه خاکی تو سرمون بریزیم.باید بقیه بچهای تیم آدرینو جمع کنم. 

 

از زبان کلارا:

 

لوکا:وسط این همه هیری ویری همین کم بود آدرین گیر بیوفته🙂 

مرینت:باید به آدرین کمک کنیم!اونطوری شاید برای جبران لطفتمون بیاد سمت ما. 

من:داداش..آدرین جبران لطف حالیش نیست.[پوکر]

بشکنی زدم. 

من:ولی مهم نیست!چون من و رافائلا به زور میاریمش.هم خودشو هم تیمشو.خب..من برم یکیو بردارم شما همینجا بمونین. 

و به سمت جایی که نینو داشت با دوربین اسنایپش نگامون میکرد نگا کردم. (کلارا حواسش جمعه^^)

 

از زبان نینو:

 

داشتم از تو دوربین اسنایپم نگاشون میکردم..که وقتی دیدم دختره داره منو نگا میکنه تعجب کردم.دختره یه بشکنی زد و ناپدید شد.صبر کن..کجا رفت؟؟یهو یه صدایی از پشت سرم شنیدم. 

؟؟؟:خوش میگذره؟ 

قبل اینکه فرصت ری اکشن داشته باشم دستایی دور کمرم حلقه شدن و بعد چشم باز کردم دیدم جلو پرنس لوکا و پرنسس مرینت و آلیا و امی ام.اخ..گند زدم. 

دختره:زود باش هویت واقعیتو بهشون بگوبگو جاسوس کوچولو. 

لوکا:جاسوس؟ 

رو کردم به دختره و پرسیدم:تو از کجا میدونی من جاسوسم؟ 

دختره:من یه روحی هستم که بیشتر از ۱۴۰۰ امتیاز داره^^منو دست کم نگیر^^ 

پوزخندی زدم و بلند شدم.خب..دیر یا زود میفهمیدن من جاسوسم.رو کردم ب پرنس لوکا و پرنسس مرینت. 

من:خب..من جاسوس آدرینم.آدرین بهم گفت بیام جاسوسی کنم..و اون پایگاهی که ادرسشو دادم..اون پایگاه تقلبی بود.برای اینکه بتونیم از مسیر منحرفتون کنیم. 

اماده شدم که یه مشت از پرنس لوکا بخورم که دستی رو شونم قرار گرفت. سرمو بالا گرفتم. پرنسس مرینت بود..با لبخند داشت نگام میکرد. 

مرینت:همین که خودت به جاسوس بودنت اعتراف کردی کافیه. 

رو کرد به دختره. 

مربنت:کلارا..حالا که آدرین گیر گابریل افتاده باید چیکار کنیم؟ 

من:چی؟؟ 

مرینت:[قضیه رو توضیح میده] 

من:...انتظار همچین چیزی رو داشتم.اما اول وایسین

دستمو بردم بالا و بعد چشمام نارنجی شدن.فرکانس هایی رو از دستم به تمام کشور منتقل کردم(تیلز وسعت جادوش زیاده^^چون میتونه با قدرت ذهن رباتارو کنترل کنه برای همین وسعت جادوش زیاده) بعد چند دقیقه امگا از راه رسید. 

امگا:فرکانستون رو دریافت کردم و فوری اومدم.

من:خوبه..امگا..باید بریم جایی 

رو به بقیه کردم و پرسیدم:سواری نمیخواین؟ 

 

*پایان پارت*

لایک و کامنت:-: