
سلاح 13

:-:
از زبان نویسنده:
همه اعضای تیم آدرین به غیر از خودش، و همه اعضای تیم لوکا و مرینت و کلارا و رافائلا تو خونه آدرین جمع شده بودن.اعضای تیم آدرین نگران و عصبی بودن.
استارلی:دارین میگین گابریل مارو بازی داد؟
اسی:یچیزی بیشتر از بازی..
ایوان:زیر مشتام خفش میکنم..
رافائلا:الان وقت این چیزا نیست.باید یه نقشه خوب بندازیم که بتونیم هم زمرد هارو و هم آدرینو از گابریل بگیریم.
ایوان:اره..درضمن گابریل اینجوری نیست که قدرتای آدرینو ازاد بذاره قطعا یچیزی بهش میبنده که آدرین دیگه نتونه از قدرت اش استفاده کنه.
نینو:اگه اینجوری نبود ما نگران آدرین نبودیم و یه فکری به حال زمردها میکردیم.ولی متاسفانه اینجوریه.
انا:من یه نقشه ای مد نظر دارم.
همه:[نگاه کردن به انا]
انا:[توضیح دادن نقشش]
رافائلا:بد نیست ولی خوبم نیست.کلارا چون قدرتش ماه عه صبحا نمیتونه بیاد کمکمون چون تو صبح قدرتش خیلی کم میشه(دقت کنید الان هنوز شبه)
کلارا:[تایید کردن با سر]
لوکا:پس همون کارو تو شب انجام میدیم
نینو:من میگم بهتره بذاریم گابریل هرچیزی که میخواد بسازه رو بسازه بعد که باهاش خودشو نشون داد با هولوگرام حواسشو پرت کنیم و بعد تو یه حرکت زمرد هارو ازش بگیریم.چند نفرم برن آدرینو دریابن.
رافائلا:با این بیشتر موافقم.
ویکتور:هولوگرام هم نیاز نیست همچین.ابجی بزرگه میتونه از خودش یه ارتش بسازه.
انا:اره..از اون فرایند عجیب غریب این قدرتو گرفتم که از خودم یه ارتش بسازم.(اگه سریال فلشو دیده باشین تو یکی از قسمتاش حریف فلش میتونست یه ارتش از خودش بسازه مثل اون)
استارلاین:این قدرت انا به دردمون میخوره. اما بازم باید بدونین ما داریم حریف هفت زمرد اشوب میشیم پس باید حواستون جمع باشه.
امی:نمیشه یجوری منو ببرین پیش اون چلمغوز که با چکشم بزنم تو سرش؟
رافائلا:راستی فقط گابریل نیست ها.دوتا دستیارم داره اونام مشکلن.
اسکروج*اسی:ایزابل و لایلا...[پوزخند] از اول میدونستم نباید بهشون اعتماد کرد.
فیونا:[تایید کردن با سر]
مرینت:دیگه چیزیه که شده..من نگرانم..نگران آدرین..(و مهر خواهری را مشاهده میکنید:-:)
لوکا:چیزیش نمیشه مری.بهت قول میدم.
رافائلا و کلارا:[پوکر نگا کردن به لوک و مر]به نظرم سکوت کنم بهتره..(مود)
از زبان آدرین(بچم😢):
تو پایگاه گابریل زندانی بودم..تو یه سالن بزرگ بودم و دست و پاها و گردنم به زنجیر بسته شده بود زنجیرا از هر طرف به دیوارا متصل بودن.به دست و پاهام چیزای مخصوصی رو زده بودن که اجازه نمیداد از قدرتام استفاده کنم.دهنمم بسته بودن.سرم پایین بود و چشمام بسته بود.با شنیدن صدای پای کسی سرمو بالا اوردم دیدم لایلاعه.با یه نگاه تحقیر امیزی نگام میکرد.
(یچیزی لایلا اینجا بدتره ها پس کاملا حق میدم به خونش تشنه شید"-")
لایلا:به نظر نمیاد تو شرایط خوبی باشی داداش کوچیکه~~ خب..به نظرم وقتشه حرص همه اون روزایی که خودتو زخمی میکردی بعد با گریه میرفتی پیش گابریل و بهش میگفتی لایلا منو زخمی کرد (آر اف و پ.ن:خوب میکردددددد) رو سرت خالی کنم~~رفت سمت دستگاه های گوشه سالن.یه حالتی متفکری به خودش گرفت.
لایلا:این دکمه ها چجوری کار میکنن؟
و بعد یه دکمه رو فشار داد.همون لحظه از زنجیرهایی که بهم بسته بودن یه شوک الکتریکی خیلی بد بهم وارد شد.از درد دندونامو رو هم سابیدم.بعد تموم شدن شوک نفس نفسی زدم.صدای خنده های لایلا سالنو پر کرده بود.
لایلا:عاشق موقع هاییم که توشون تو حالت تحقیر امیزی قرار داری آدرین کوچولو~~ (هردو:اینو میکشمش بخدا🙂اعصاب ندارم نزدیکم نشین🙂) و بعد یه دکمه دیگه رو فشار داد.
از زبان ؟؟؟:(داستان نزدیکای تموم شدنه بعد من دارم نیوکرکتر میارم🙂)
بالاخره رسیدم. خونه آدرین. با یه حرکت وارد خونه شدم و بلند گفتم:سلام من اومدمممم
نینو با دیدن من لبخندی زد و گفت:بالاخره اومدی روبی
من:اره..پیامتو دریافت کردم و برای کمک اومدم
با دیدنش جیغی از ذوق زدم.
من:رافائلااااا
رافائلا:روبیییییی
پریدیم تو بغل همدیگه.
من:دختر دلم یه ذرده بود براتتت
نینو:عا..شما همو میشناسین؟
رافائلا:البته.من یه زمان پری نگهبان داداش روبی بودم. ~~ از بغل هم دراومدیم.
رافائلا:چکارا میکنی؟
من:هیچی فاز تارزان برداشتم تو جنگل دارم زندگی میکنم
رافائلا:[خنده]خوبه..خب بشین نقشه رو برات بگیم
من:باشه^^
از زبان نویسنده: *فردا صبح*
آدرین بدنش خیلی ضعیف شده بود.لایلا به بدترین روش اونو شکنجه کرده بود و آدرین حتی یه اخ هم نگفته بود تمام مدت. آدرین اونقدر خون ازش رفته بود که حس میکرد مرگش نزدیکه.
لایلا:خب دیگه بهتره من برم.خوش بگذره کوچولو~
لایلا از اون سالن بزرگ بیرون رفت.فقط آدرین مونده بود و آدرین.همون لحظه سالن بزرگ به حرکت دراومد.آدرین گیج شده بود این لرزش ها مال زلزله اس یا یچیز دیگه.. گابریل به چیزی که میخواست رسید.پایگاه بزرگ گابریل تبدیل شده بود به یه مرد اهنی گنده (اگه سونیک خارپشت ۲ دیده باشید مث همونه:/) و با قدرت زمرد ها تقویت شده بود و داشت میرفت به سمت شهر پایتخت که قصرو نابود کنه.رو سینه ی مرد گنده اهنی یه شیشه دیده میشد که اونور شیشه آدرینی که به زنجیرا وصله دیده میشد. گابریل درست میگفت.اون آدرینو گذاشت رو صندلی vip. اون مرد گنده اهنی به سمت پایتخت میرفت و هرچیزی که سر راهش بود رو زیر پاش له میکرد.
از زبان لوکا:
دیشب کل خونه آدرینو گشته بودیم و هرچی بود و نبود رو دیده بودیم..و باید بگم سلیقه آدرین خیلی خوبه! هممون رفته بودیم به قصر و منتظر نشسته بودیم که گابریل بیاد.
یهو نینو اومد و گفت:گابریل داره میاد اماده بشین
همه اماده شدن.منم رفتم تو حالت f.d.رفتیم بیرون قصر و اون مرد گنده اهنی رو دیدیم که داشت میومد
*پایان پارتتتتت*
روبی : یه دختر 16 ساله با موهای طلایی کوتاه تا گردن و چشمای همون رنگ*طلایی
حالت f.d: اگه توکیو غول دیده باشید یچیزی مثل کاگونه که ۴تاعه از کمرش در میاد و سیاه و قرمزه .. چشماش کاملا قرمز میشن و قدرتش بیشتر میشه:-:
دستام به چوخ رفت🥴
لایک و کامنت کنید"-"