
مرد جذاب من

پارت ۲۲
#پارت_بیست_و_دوم
#مرد_جذاب_من
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
#مرینت
M: چرا من نمی تونم بیام؟
MS: برای اینکه تو باید اینجا بمونی و به درس های دانشگات رسیدگی کنی
M: نه هیچ اشکالی نداره
MS: خب راستش ما بلیط هواپیما رو خریدیم و دیگه بلیط هواپیما برای سفر به شانگهای نیست و تموم شده
به معنای واقعی کلمه بد بخت شدم🤐💔
در حالی که سعی می کردم ناراحتی و نگرانی خودمو نشون ندم گفتم: باشه😁😅
فردای همون روز با مامان و بابام رفتم فرودگاه تا ازشون خداحافظی کنم...
وقتی برگشتم خونه شروع کردم به جمع کردن وسایل ام تا توی این مدت برم ویش الیا و خونه تنها نباشم...
در حال جمع کردن وسایل ام بودم که در خونه رو زدن...وای مگه من در مغازه رو قفل نکردم...اصلا قفل نکرده باشم کدوم اسکلی همین جوری سرش رو میندازه پایین میاد تو اخه....
حتما یکی از پسرا بود...بد بخت شدم...در خونه رو باز نکردم که ادم پشت در که یه پسر هم بود گفت مرینت می دونم اون جایی پس در رو باز کن....
چقدر ادم می تونه بیچاره باشه اخه...صدای همون پسره بود که عین ادرین بود....
رفتم پیش در و در رو نصفه باز کردم....
M: چی می خوای
F: سلام مرینت...می تونم بیام تو؟
M: نه و ازت پرسیدم چی می خوای؟
F: اومدم بهت سر بزنم
M: برای چی می خوای بهم سر بزنی
F: تعارف نمی کنی بیام تو؟
M: چرا ازت سوال می پرسم درست حسابی جواب نمیدی؟
F: تعارف نمی کنی بیام تو از جزوی از رسم و رسوم که وقتی مهمون میاد باید تعارف کنی که بیاد داخل
M: من با رسم و رسوم کاری ندارم اگه عشقم کشید راش میدم تو خونه و اگه عشقم نکشید راش نمیدم تو خونه
F: که اینطور
M: من باید برم کار دارم
داشتم در رو می بستم که پاشو گذاشت لای در تا در رو نبندم....