عشق واقعی P12

ـ🧡Orange Loin🧡ـ ـ🧡Orange Loin🧡ـ ـ🧡Orange Loin🧡ـ · 1402/4/5 11:55 · خواندن 2 دقیقه

آدرین ـ مرینت یه لحظه به من گوش کن ببین منو این کارا رو نکن ازت خواهش میکنم ببین اگر جون من نمیخوامش

مربنحت ـ نیت اگر قبول کنم جون آدرین رو بهش میبخشی؟ 

نیت ـ آره مری من مطمعن باش

آدرین#

خیلی شرایط بدی بود مرینت داشت قبول میکرد اما بخاطر من

 

داشتم فکر میکردم که چطوری میتونم از این شرایط خودمون رو نجات بدم وقتی اونا حرف میزدم من آروم گوشیم رو جیبم در آوردم و به آراد یه پیام دادم

چند دقیقه ای گذشت 

مرینت#

نیت اومد و کلت رو روی سر آدرین گذاشت

منم داشتم گریه میکردم اومدم بگم قبول که یهو در اتاق باز شد آراد و مارتا بودن مارتا باچند حرکت نیت رو روی زمین انداخت

آدرین #

خیلی خوشحال شدم دییدم و با مرینت همو بغل کردم تا میتونستم گونه هاش رو بوسیدم 

مارتا ـ خب بسه

مرینت #

آدرین خیلی خوشحال بود اما بعد ار سی ثانیه یا خشم و اخم گفت

آدرین ـ مگه نمیگم قبول نکن مگه با تو نبودم 

مارتا ـ اولا حدت رو بدون و با خواهرم درست حرف بزن دوما مثل آدم بگید چی شده

من همه چیو گفتم بغر از قسمتی که آدرین عاشقمه

آدرین بازم منو بغل کرد و فشارم داد اونقدری بغلش طولانی شد که مارتا عصبانی شد آراد هم مثل هــ دوچشم نگامون میکرد 

مارتا ـ خب دیگه بسه چقدر بغل درست  خواهر برادرین اما ناطنی

آدرین ـ مارتا، مرینت خواهر نیست و هیچ وقت نبوده اون کسی هست که من عاشقشم

آراد ـ 😳چی

مارتا ـ بسه دیگه مرینت بیاا بریم

آراد ـ نه نه نه وایسید یه لحظه داداش راس میگی یا مث همیشه خر بازی در میاری

آدرین ـ نه راس میگم

مارتا ـ ثابت کن

آدرین ـ چطوری آخه

مارتا ـ فردا به بابا تام بگو

مرینت ـ چ چ........ چی نه. یکی نمیخواد نظر منم رو بپرسه

آدرین ـ باشه من فردا میگم نظر خودت چیه

مارتا ـ پس فردا توی فردگاه منتظرم 

بعدش هم دست منو گرفت  و برد توی اتاق

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اگر کامناا و لایکا به 15برسه 12شب یه پارت دیگه میدم