تحول زندگی ۳ بیکار P1

kastel kastel kastel · 1402/4/16 15:26 · خواندن 4 دقیقه

سلام حرفی ندارم برین ادامه مطلب👇👇

جو:اون نابغه داره میاد.

به سمتشون رفت رفت و وایسادم لینکش رو روی صورتش گذاشت و  گفت :چکار می کنید؟

جانی:هیچی داشتیم به این سوال فکر می کردیم.

جویی:چی هست؟

جو:قلب داخل کجا قرار داره؟

جانی:من فکر می کنم داخل شکم هست آخه وقتی می ترسی حس می کنی داخل دلت خالی میشه.

جو:چه ربطی داره احمق.

جویی:اگر درس خونده بودین الان جواب رو می دونستید قلب داخل پا هست داخل علوم هم گفته شده پا قلب دوم بدنه.

جو:تو نابغه هستی چرا به فکر خودم نرسید.

جانی:نه تنها نابغه هستی بلکه درست خوبه نمی دونم چرا داخل این کشور عقب افتاده که یکی مونده به آخر زندگی می کنی.

جویی:درسته من دیروز ۸ ساعت درس خوندم.

دیروز

جویی:وقتی عقربه به ۱۲ برسه شروع می کنم به درس خوندن.

دیگه تقریبا رفته بود داخل ساعت تا عقربه به ۱۲ برسه اما هنوز نیم ساعت مونده بود.

جویی:خیلی دیر شد خسته شدم باید یه کاری بکنم.

نشست روی زمین و شروع به فکر کردن کرد و بعد گفت:عالیه فهمیدم چکار کنم.

دستش رو برو روی عقربه و اون رو برو روی ۱۲.

من واقعا مخم کار می کنه حالا شروع می کنم.

کتاب رو برداشت که چشمش به کنج دیوار خورد.

وای کمک یه سوسک دمپایی رو برداشت که بزنه بهش ولی وقتی نگاهش کرد دلش سوخت رفت نزدیک.

جدالخالق خدا چه چیزایی آفریده هی سوسک جون بیا بریم حموم بعد سوسک رو گذاشت داخل شیشه و بردش داخل حموم و گفت:حالا نی خوام مراحل حموم گردنم رو بهت نشون بدم مرحله اول آواز خوندن و شروع به خوندن کرد.

تصوراتش این بود که یه صدای فوقالعاده داره با کلی هوادار و دوش حموم هم نور انداخته روش و کلی می درخشه اما واقعیت این بود که صدای نکره داره و یه بدن خیس.

دیدی مرحله یک عالی نبود بریم سراغ مرحله دو که نبرد با آدم بدا هست.

تصوراتش:یک هیکل که مستر المپیا رو نک انگشتانش می چرخه و صلاحی که داخل دنیا دومی نداره و حریفش که روی زمین آسفالت شده و اون داره براش کری می خونه:من تو رو بزرگت کردم بعد میری و همه جا میگی که من نوکر شخصیت هستم تو گوه میخوری.

و اما واقعیت:پوست استخون هست و دشمنش اون سوسک هست و داره براش کری می خونه:آره داشتم می گفتم تو کی باشی که بخوای حریف من بشی.

سوسک:به خدا من سوسکم.

خب بریم سراغ مرحله ۳ که...

برق ها قطع شد.

جویی:وای خدای بزرگ اگر زنده بمونم جماعتی رو غذا میدم صداش داخل حموم می پیچید وقتی برگشت صداش رو شنید ترسید و گفت:هی تو کی هستی من گوشت تلخم لطفا من رو نخور وقتی صدا ش برگشت بیشتر ترسید با خودش فک کرد که اگر خودم رو بزنم به اون راه کاری باهام نداره برای همین گفت:هی تو کی هستی؟همون دلقک داخل ایت؟گوه نخور من فیلمت رو ندیدم که لامپ دوباره روشن شد.

آره من زنده هستم که یه صدا از داخل خیابون شنید.

وای آقای اسباب بازی فروش اومده باید سریع بدم کلکسیونم رو کامل کنم.

سریع لباسش رو پوشید و رفت بیرون به ساعت نگاه کرد.

آره تا الان ۲ ساعت درس خوندم.

میره داخل خیابون صف طولانی بود همه اونجا بچه بودن.

حالا چکار کنم اینطوری همه اسباب بازی جدید که تازه اومده فروش میره باید بزنم داخل صف.

همه بچه هایی که اونجا بودن و حداقل ۱۰ سال ازش کوچیکتر بودن رو حل داد طوری که رد آسفالت روی بدنشون مونده بود اما وون اسباب بازی فروش رفت اون از ناراحتی روی زمین افتاد که دو تا بچه دبیرستانی رو دید اون اسباب بازی رو خریده بودن.

خوبه اونا حداقل ۴ سال ازم کوچیکتر هستن میرم کهکشان میزنم اسباب بازی رو ازشون میگیرم.

رفت جلو و گفت:اینجا دیگه واسه شا دو تا آخر خطه تا خط خطی نکردمتون اون اسباب بازی رو بدین بهم.

چند دقیقه بعد بیمارستان

پرستار:آقا یه ملاقاتی دارین.

اونا اومدن داخل پدر اون دوتا بچه گوششون رو گرفته بود و برد داخل و گفت:آقا ببخشید دو تا پسر من کارشون خیلی اشتباه بود پولتو رو میدم تا مرخص بشین بعد به بچه هاش گفت که طلب بخشش کنن:ببخشید آقا بعد ا اینکه این رو گفتن گوششان رو ول کرد یکی از پسره به اون یکی گفت:این چرا اومده بیمارستان فکر می کردم ببرنش تیمارستان.

جویی:ممنون آقا من فردا کنکور دارم باید مرخص بشم ممنون که پولم رو دادین وقتی به خانه برگشت به ساعت نگاه کرد:عالیه تا الان ۸ ساعت درس خوندم به این میگن پشت کار حالا بدم بخوابم.

زمان حال

جویی:بچه ها شما کلکسیون رو کامل کردین من نتونستم.

جو:آره چرا از فروشگاه نمی خری ۲ تا دیشب مونده بود هنوز باز نکرده ۲ تا مونده جانی هم کامل نکرده برین دو تا رو بخرین قبل شروع کنکور.

جانی:ما بریم؟ قبل کنکور میایم.

به طرف فروشگاه رفتن هنوز باز نشده بود یه نفر دیگه هم اونجا بود.

جانی:اینم من می شناسم کلکسیون داره باید قبل اون برسیم دو تا مونده هر دوتاش باید مال ما بشه.

جویی:درسته.

ممنون که این پارت رو خوندین😘😘