
خوناشامی که بین عشق و نفرت مانده است ♥🧛🏻♀️(p7)

سالام میدونم از دستم دلخورین ولی به خدا نتم تموم شده بود حالا زیاد حرف نمیزنم و اینکه این پارت و امیدوارم دوست داشته باشید
بپر ادامه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مری: الی میگم که خبری از دانشگاه اناستارفور نشد (مدرسه ی خوناشام ها که بعد از سن 17 سالگی که سن قانونی خوناشام هاست شروع میشه)
الی: چرا گفتن که باید یه امتحان عملی بدیم تا قبول شیم
ادری: مری که مامان و باباش میدونن خوناشامه ولی توچی الی؟
الی: من مامان و بابام هم خوناشامن.
ادری؛منم امروز فردا باید به مامان بابام بگم
مری: ادری مگه تو مامانت نمورده بود
ادری: نه
الی: وا ادرین مامانت خوناشام رده اند بود بخاطر جنگ با شرور سیا با اینکه پیروز شد ولی بخاطر زخم بزرگی که داشت مرد
ادرین: اااا............ وات
---ادرین---
هوف چرا الیا نمیره اوف توف تو این شانس
باید امشب برم پیش مری وووو بهش بگم و........
مرینت: ادرین ادرین ادرینننن
هاها جیه چیشده
مرینت: میدونی فرم چیه
اره ولی عکسی ازش ندارم
ادرین: مری
مرینت: هوم بله
ادرین:(بشکن)
زمین و زمان دوباره شروع به حرکت کرد
---مرینت---
دانشگاه که تموم شد قرار شد فردا برای امتحان دانشگاه خوناشاما یه امتحان بدیم
و ادرینم قرار بود بیاد خونمون اما نه اون خونه، خونه ی خودم(خیر سرم نره غولی شدم