وبلاگ لیدی باگ

Romantic 

فردا صبح رفتم دنبال کار توی بیمارستان یه جایی رو پیدا کردم و مشغول به کار شدم البته برای فردا یعنی امروز نمی تونستم کاری انجام بدم خب پس کار سخت شد یه کار دیگه پیدا کردم و به ذهنم رسید عکاسی امروز میرم تا خود عصر عکس می گیرم تا جایی که دیگه از شدن پیاده‌روی بیهوش شم عالیه (فکر کنم عقلش رو از دست داده ) آره میرم همین کار رو میکنم ( خب برو دیگه ) تا مسیر های دور فقط راه رفتم همینه واقعا خسته هستم به سختی پیاده تا داروخونه رفتم قرص خواب گرفتم و رفتم خونه گفتم خیلی خب خیلی خب هنوز هوا تاریک نشده باید شب 🌃 که شد اونم دیروقت قرص بخورم هنوز تو فکر کایو بودم هر وقت بهش فکر میکنم اشک توی چشمام جمع میشه و نمیتونم خودم رو کنترل کنم ناخودآگاه گریه میکنم حتی اگه مدت زیادی هم بهش فکر نکرده باشم بازم گریه ام میگیره و نمیتونم کاری کنم فکر اینکه اون مرده و نمیتونم ببینمش رو نمیتونم از سرم بیرون کنم همش بهش فکر میکنم پدر و مادرم هم خونه نیستن و تنها هستم کسی هم نیست دلداریم بده یهو بلند شدم گریه کنان رفتم یه قیچی ✂️ برداشتم و موهام رو کوتاه کردم .

نه نه دیگه نمیتونم چرا انقدر بلا سر من میاد ورا همش برای من دردسر درست میشه چرا انقدر گریه کردم که نگو و برای اینکه یه ذره حالم بهتر شه رفتم بیرون بیرون هم هوا بارونی هست رعد و برق هم میزنه یهو یه فروشگاه دیدم که توش کتاب های خیلی خوبی داشت یاد فروشگاه نزدیک خونه ی خودم توی توکیو افتادم هر چند 🌃🌃 میرفتم اونجا و کتاب می خریدم همه هم رمان های بودن که خب چجوری بگم همشون چاپ جدید اون کتاب ها بود خیلی هم عالی بود تموم کتاب ها رو هم دوست داشتم توی آمریکا هم همینطور بود کتاب های خوبی بود. ولی خودم خیلی به اونجا عادت ندارم فروشگاه های کتاب توی ژاپن همیشه توی شب 🌃 گرم و دنج بود حال و هوای قدیمی و قشنگ و پر از گیاه بود یادمه 🌃 هوایی که هوا سرد بود و بیرون بودم همیشه میرفتم اونجا یه رمان می خریدم بعدشم روی یه صندلی چوبی می نشستم و کتاب می خوندم خیلی از زوج ها می اومدن اونجا من با کسی نبودم برای همین هم با هانا می رفتم دیگه تقریباً شده بود کاری که باید هر چند شبی می کردم تو آمریکا هم می تونستم اون کار رو انجام بدم ولی هیچ جا مثل ژاپن نمیشه برای من دلم برای همه چیز اونجا تنگ شده دلم برای خونه برای اون فروشگاه برای خود اون کشور تنگ شده ای کاش میشد بر گردم بعد از کلی پیاده روی یه جای دنج گیر آوردم و نشستم ولی بازم مثل اون فروشگاه نیست . 

هانا بهم زنگ زد تماس تصویری بود گوشی رو برداشتم و هانا گفت 

سلام دختر خوبی ؟ موهات رو کوتاه کردی ؟ موهات که خیلی قشنگ بود 

آره میدونم برای تنوع

آها 

تو چطوری ؟ 

ممنون منم بد نیستم راستی خسته ای ؟ قرص خریدی؟ 

هم خسته ام هم قرص خریدم دارم از خستگی میمیرم 

پس چرا اومدی کافه دیوونه !؟

نمیدونم فقط می خوام یه عصرونه بخورم 

خب اینجوری که نمیتونی خواب عمیق داشته باشی 

وای لطفاً ولم کن همین امشب قرص ها رو میخورم 

باشه ولی قبلش بهم زنگ بزن خب؟ 

باشه 

حالا می خوای ساعت چند بخوری قرص ها رو ؟ 

نمیدونم ۱۱, ۱۲ شب 🌃 احتمالا که دیگه کسی شک نکنه نفهمه مثل بیهوشی هست 

باشه حالا خودت فکر میکنی ساعت چند بیدار شدی ؟ 

فکر اونجا رو هم میکنم 

ببین من که نمیدونم چه کاری ازم بر میاد ولی حتما اون موقع بهم زنگ بزن میبینمت 

باشه میبینمت 

اون شب 🌃 رفتم خونه با مامان و بابام فیلم دیدیم و منم رفتم بخوابم به هانا زنگ زدم و گفتم خب الان آماده ام  

باشه قرص رو که خوردی با این حجم از خستگی عین بیهوشی می مونه 

آره میدونم 

خیلی خب الان که قرص رو خوردی اصلا نگران نباش دراز بکش سه سوته خوابت می‌بره 

ممنون باشه 

بیدار شدی زنگ بزن  

باشه ممنون میبینمت امیدوارم بتونم 

حتما میتونی میبینمت 

بعد از اون که دراز کشیدم سریع خوابم برد نمیدونم چرا وقتی بیدار شدم توی یه تونل عجیب و رنگی رنگی بیدار شدم و با سرعت سقوط می کردم پایین اوه وایسا ببینم الان توی ذهنم هستم گوشیم کو گوشیم کجاست؟ وای حالا چیکار کنم داشتم همینجوری سقوط می کردم تا اینکه .... پایان پارت 9 

خب نظرتون در مورد این پارت چیه ؟ برای این خداییش برنامه ریزی کردم همین پارت رو به بدبختی گذاشتم به هر حال بهم نظرتون رو بگین راستی پارت بعد که پارت 10 هست میشه پایان فصل 1 فصل دومش رو هم به زودی می زارم اسم رمان هم عوض میشه چون فصل بعد خیلی در مورد عشق و عاشقی نیست بیشتر معمایی و راز آلود میشه ولی خب غم انگیز هم خواهد بود ولی یه کاری می کنم که جذاب بشه ممنون که تا اینجا رمان رو خوندین پارت بعد رو فردا نمی زارم راستش پس فردا هم نمی زارم شنبه می زارم و راستش اگه رمان رو دوست ندارین هم میتونین بگین یا ادامه ندم یا هم اینکه عوضش کنم ممنونم دوستتون دارم فعلا بای 💓💓💓❤️❤️😊😊🙃💕💜🇯🇵🍜🥧🍰🥧