
بازگشت به آغوش تو #12

ایده هام ته کشید تورو خدا ی فکری ب حالم بکنید://

بعد از کلی حرف زدن با آرمین به اتاقم رفتم هرچند خوابم
نمیبرد وایی چقد زود گذشت چقدر دوسش دارم
..... چند روز گذشته بود و آرمین اینا به خونهی خودشون
رفته بودن عاحح ک دوریش چقد سخته راستی اون ب
مامان بابا اینا گفت خاستگاری رسمی هم کرد الان تقریبا
بیشتر خریدای عروسی مونو کردیم توی فکر بودم ک گوشیم
زنگ خورد
الو
_الو سلام عشقمم چ خبرا؟
سلام عاجی جونم هیچی دیگه الان فقط لباس عروس موند
_اونم خودم میام باهم میگیریم گوگولی من
عاحححح خیلی استرس دارممم
_استرس چی شیتون
.......
راستی یادم رفت ک بگم لعیا هم میخواد ازدواج کنه
پسره خوبیه یکی از دوستای خانوادگیشون بودن و بلههه
خلاصه ک خیلی خوشحالیم
********.......... *********.......... *********.......****
ایده بدید مال خودم تموم شده:/
عاحححح