شوگر ددی مرموز من (۲)

SΔLIN SΔLIN SΔLIN · 1402/7/6 01:25 · خواندن 2 دقیقه

پارت دوم

«جردن» دوست داشت داشت صبحش را با یک کاپوچینو شروع کند.

سپس یک پیاده روی در امتداد پارک مرکزی نیویورک.

و در آخر هم یک بازدید کوچک از کتابفروشی.

او وسواس عجیبی بر روی کتاب داشت. علاقه شدیدش به کتاب خواندن، باعث میشد که تقریباً هر روز به کتابفروشی های مختلف سر بزند و از آخرین اطلاعات بازار نشر مطلع باشد. 

اما تمام لذتش در کتاب خواندن خلاصه نمیشد. 

جردن فرد بسیار اجتماعی ای بود.  او با خونگرمی تمام، با مردم گرم میگرفت و با آنها گپ و گفت میکرد. 

و امکان نداشت کسی که با او صحبت میکند، مجذوب کلام گرم و گیرایش نشود. 

انگار که صدای جردن، جادویی بود. 

در این بین جردن دوست داشت که با چرب زبانی مخاطب خود را به صحبت کردن وادار کند. 

مهارت جردن در ارتباط اجتماعی، باعث میشد که حتی تودار ترین و درونگرا ترین افراد هم در صحبت با او، خصوصی ترین و ناگفته ترین راز های خود را بر ملا کنند. 

به عبارتی، جردن می‌توانست سفره دل هر کسی را به سادگی باز کند...

 

... مدتی بود که در یکی از کتابفروشی های نیویورک، که جردن هر از چند گاهی به آنجا میرفت، دختری مشغول به کار بود که وقتی او را میدید، گونه هایش شدیداً سرخ میشد و سعی میکرد خود را از چشم جردن مخفی کند. 

او می‌توانست به سادگی بفهمد که دخترک به او علاقه دارد. 

جردن هم سعی کرده بود کمی با او سر صحبت را باز کند، اما دخترک هر بار از زیر حرف زدن، طفره رفته بود. 

ولی در نهایت جردن توانست دخترک را به سمت خود بکشد. 

نام آن دختر، هیتومی بود. صورت درشت و سفید، مو های بلند قهوه‌ای، و چشمانی بادامی و زیبا. اینها فقط بخشی از جزئیات ظاهری دخترک بود. 

جردن میخواست به هر نحوی که شده، توجه هیتومی را بیشتر به خود جلب کند. 

و در نهایت هم موفق شد...

 

 

« تا بعد »