
شوگر ددی مرموز من (۴)

پارت چهارم
... اگر بخواهیم رُک بگوییم، جردن حسی شهوانی و جنسی نسبت به هیتومی داشت.
اما هیتومی، با معصومیتی ساده دلانه، علاقه ای گنگ و مبهم را به جردن حس میکرد. او در پشت چهره بیش از حد جذاب و جسورانه جردن، به دنبال یک مرد شگفت انگیز، فراتر از ظاهر بود.
معلوم است که با همچین علاقه ای، هیتومی بی درنگ پیشنهاد جردن برای صرف قهوه را پذیرفت....
.... هیتومی با ذوق و شوق زیادی، از صاحب کارش مرخصی ساعتی گرفت و بغل به بغل جردن از مغازه کتاب فروشی بیرون زد.
جردن، رو به هیتومی کرد و گفت:« دو سه تا خیابون پایین تر، یه کافه خوب سراغ دارم که از قهوه عربیکا استفاده میکنه، مطمئنم عاشقش میشی...»
صدای مخملی جردن، مثل یک لالایی آرام در گوش هیتومی رسوخ میکرد.
او با سر، نظر جردن را تصدیق کرد و گفت:« من که پایه ام...»
وقتی به کافه رسیدند، جردن در را برای هیتومی باز کرد و جمله کلیشه ای:« خانوم ها مقدمن» رو به زبون آورد.
وقتی هیتومی وارد کافه شد، جردن چشمان خود را بر کمر و باسن او متمرکز کرد.
وقتی هم که سر میز، مشغول نوشیدن قهوه و چشیدن کیک بودند، جردن تقریباً هیچ یک از حرف های هیتومی را نشنید، چرا که به سینه های او چشم دوخته بود...
جردن کمی از قهوه خود را مزه مزه کرد، سپس به هیتومی گفت:« نظرت چیه بعد از خوردن قهوه یه سر بریم خونه من؟»...
××××××××××××××××××××××××××××××××
... « یه بسته آدامس نیکوتین دار لطفاً...»
وینسنت هانا سه دلار روی پیشخوان کیوسک گذاشت و سپس بسته آدامس را از دست فروشنده قاپید.
حالش کمی بد بود. اگر تا چند ثانیه دیگر یک آدامس بالا نمی انداخت، بد تر هم میشد. نیاز بدنش به نیکوتین داشت بیداد میکرد.
هانا روز هایی را به یاد آورد که در طول روز، یک و نیم بسته سیگار را دود میکرد.
با یادآوری گذشته، زیر لب آهی کشید و سپس به سمت خانه اش رفت.
او ایده هایی را که برای پرونده دختران گمشده داشت را یکی یکی مرور کرد.
اگر نقاطی را که هر کدام از آن دختران برای آخرین بار در آن دیده شده بودند را روی نقشه به هم وصل میکردیم، شبیه به مثلثی میشد که مرکز نیویورک را در بر میگیرد.
طبق بررسی های هانا، خانه یا محل کار این دختران گمشده، در محدوه همین مثلث بود، این یعنی محدوده فعالیت کسی که باعث گم شدن این دختران است هم در همین محدوده قرار دارد.
این اولین سرنخی بود که هانا از پرونده بیرون کشید.
این سرنخ، قرار بود که به تحقیقات بعدی جهت دهد... هانا کارش را خوب بلد بود...
« تا بعد »