یه وقت کامنت ندی ها

اصلا به خودت زحمت نده دا

برو این همه زحمت های مارو بخون تهشم برو تو وبلاگ بچرخ هیچ کاری هم نکن

 

 

 

روز بعد ساعت 6

ادرین جرعه ای از قهوه اش رو نوشید و به ساعت نگاه کرد..

دور و برش را نگاه کرد.

مرینت برای قرار دیر کرده بود.

صدای قیژ قیژ صندلی بلند شد و مرینت با حالتی شرمنده به ادرین نگاه کرد و گفت: ببخشید 

 

ادرین به حرف مرینت توجهی نکرد .. محو موهای باز او شده بود . مرینت همیشه بلد بود چطوری تیپ بزنه...

 

ادرین لبخندی شرمسار زد و گفت : اوکیه..

بعد گفت : خب ، چی میخوری؟

 

مرینت گفت : هرچی تو میخوری..

ادرین پاشد و گفت: قهوه؟ مرینت سرش را به نشانه ی تایید تکان داد.

ادرین در عرض چند ثانیه از صندوق برگشت و گفت: زود حاضر میکنن

 

ادرین حرفی در گلوی مرینت حس کرد که بیرون نمی اومد.

گفت: چیزی میخوای بگی؟

مرینت لبخند زد و گفت: بابت دیروز، مرسی نجاتم دادی.:}

ادرین گفت: اوم.. هرکی بود اینکارو میکرد. حالا اگر فضولی نیست، پسره کی بود؟

مرینت، به هودی سیاهش نگاه کرد و گفت:............

 

تامامممممم.

 

ببیننننننننن اصلا به خودت زحمت نده یه لایک کنی و کامنت بدی هااااااااا

اصلا دستت درد میگیرهههههههه

برووووووووووووووووو تو وب بچرخ بی معرفت :}