ما دختر ها 🖤

F.a.t.e.m.e F.a.t.e.m.e F.a.t.e.m.e · 1402/9/2 17:56 · خواندن 3 دقیقه

تک پارتی

دختر بودن جرم است 🖤

برای مامانم تنگ می شه اما خیالم راحت بود که وضعیتش خوبه چون تنها مشکل اذیت شدن مامانم من بودم هم بیماری من و هم دختر بودنم باعث می شد پدرم مامانمو اذیت کنه این اواخر مامانم دوباره حامله شد ویک پسر به دنیا آورد به پسر که صحیح و سالم بود وقتی پدرم منو از خونه پرت کرد بیرون مادرم و برادرم خیلی گریه می کردن نمی دونم  فقط دلشون برای وضعیتم می سوخت یا واقعا براشون مهم بودم به هر حال دیگه نمی بینمشون من هیچوقت از پدرم ناراحت نشدم توی روستای ما دختر بودن جرم بود و دختر داشتن ننگ نمی دونم حتما پدرم از این ننگ خجالت می کشید پدرم منو دوست داشت همیشه وقتی با چاقو دستمو می بریدم نگرانم می شد اما ننگ بدترین چیزیه که توی روستای ما بوده و هست ننگ برای خیلی چیزا اما ننگ اینکه بچه اول یک مرد دختر باشه خیلی بد بود جوری که حتی آب رو تبدیل به سنگ می کرد پدرم خیلی مامانمو دوست داشت که بعد از به دنیا اومدن من یک زن دیگه نگرفت بعد به دنیا اومدن داداشم پدرم جشن مفصلی گرفت و به من گفت همه کار های این جشنو می کنی و اگه فقط یک چیز فقط یک چیز خوب پیش نره سرتو می برم و صبحانه می زارم جلوی مهمونا شیر فهم شد یا عقلتم مثل قیافت ناقسه هوی با تو حرف می زنم بعد هم یه دونه محکم زد تو گوشم و فریاد زد کری بی شرف با تو دارم حرف میزنم روانی بی ریخت همینجوری منو کوچیک می کرد و بهم فحش می داد البته توی تمام خونه های روستا همینجوری بود گفتم که دختر بودن ننگه تمام مردای روستا به زن ها و دختر ها به چشم وسایلی نگاه می کردن برای خوش گذرانی برای درست کردن پسر برای کلفتی می دونم امکان ندارد ولی از خدا می خوام یه روزی هیچ دختری به جرم دختر بودن عذاب نکشه دختر ها و زن ها دلیل به دنیا اومدن تمام آن مردانی بودند که به دختر ها به چشم کلفت نگاه می کردند 

از زبان راوی 

دخترک گفت گفت گفت و گفت و تمام زندگی اش از جلوی چشمانش گذشت نفسش را در هوای سرد زمستان دید که سفید بود شاید آن نفس قطعه ای از سفیدی روح پاکش بود روحی که آنقدر سبک بود که پرواز کردن در آن هوای سرد خیلی برایش آسان بود روحی که تمام این مدت زنده ماند تا بجنگد با تمام سختی ها اما مگر میشود به جنگ زندگی رفت جنگیدن با زندگی خواسته دخترک بود اما یک دختر ظعیف را چه به جنگ با زندگی یعنی تسلیم شد دیگر پیروزی برایش معنایی نداشت مگر او چه چیزی از تمام پسر هوایی که عاشقانه در آغوش پدرانشان جا می گیرند کم داشت 

 

««فلش بک»»

 

دخترم از پدرت ناراحت نشو او فقط از ننگی خیالی ناراحت است و اورا سر تو خالی می کند من مادربزرگت هستم عزیزم بهت قول می دم تا روزی که من زنده هستم هیچ آسیبی به تو نمی رسه من کنارت هستم همیشه 

 

از زبان راوی :

دخترک با آخرین نفس هایش مادر بزرگش را دید که می خندد و اورا صدا میزند دختر لبخندی می زند و با آخرین نفس روحش رو پیش عزیز ترین کس زندگی از می فرستد او دختری بود که می خواست بجنگه با دنیا حتی با خودش اما دنیا اورا به پیش مرگ فرستاد مرگی که در بهشت بهش جا داد در حالی که او در جهنم بزرگ شده بود .....

 

پایان ......

 

نظر شما چیه بهم تو کامنتا بگید 💖