
تلخ و شیرین《1》

های من پارت اول خیلی کمه چون ازمایشیه برا همین نظرتون رو بگید ببینم ادامش بدم یا نه
لایک و کامنت فراموش نشه
بپر ادامه
با سردی قدم میزد و چشمانش غرق تنفر بود دلیلش را خودش هم نمیدانست که این تنفر از چیست
شاید بخاطر این بود که پدرش توسط عمویش به
قتل رسیده و بدون مجازات روز های خوشی را سپری
میکند تنفر حاکم قلبش شده بود و انتقام
به مغزش دستور میداد نمیدانست چطور ولی
فقط تنها یک چیز را زمزمه میمیکرد
انتقام میگیرم با این کلام صبحش شروع و
شبش به پایان میرسید هر روز درحال جمع کرد
نقطه ضعف میگشت و دنبال با ارزش ترین چیز عمویش بود هر روز دور شرکت عمویش پرسه میزد
به این فکر میکرد که شرکت پانزده ساله اش
رو آتیش بزنه یا دخترش رو گروگان بگیره تصمیم
آخرش رو گرفت و با چشمان سرخ فریاد زد اسمم
کابوسش میشه *آدرین*
...
عا کم بود چون ازمایشی گذاشتم لایک و کامنت فراموش نشه:))