بره ی ناقلای من پارت 6

𝚃𝚒𝚊𝚗𝚊 𝚃𝚒𝚊𝚗𝚊 𝚃𝚒𝚊𝚗𝚊 · 1402/9/18 22:03 · خواندن 3 دقیقه

سلاممممم

بریم برای پارت جدید..راستی بابت لایک و کامنت های زیادتون خیلی ممنونم!

ادامه ی پارت قبلی...

 

آدرین بعد این حرفش رفت روی صندلی نشست و دوباره مشغول خوردن شد!

عجب آدم پستیه نمیگه نباید به خاطر مسائل چرت نباید دست رو دختر بلند کرد واقعا که!

لبم هم پاره شده بود از جام بلند شدم و یه دستمال کاغذی ور داشتم و رفتم داخل اتاق در رو فقل کردم رفتم روی تخت نشستم داشتم خون لبام رو پاک میکردم که یکی دستگیره ی در رو هی بالا و پایین میکرد که صداش اومد:

آدرین:مرینت در رو باز کن!

با نفرت بلند شدم و در رو باز کردم و روی تخت نشستم و دوباره مشغول پاک کردن خون لبام شدم!

آدرین انگار نه انگار زده لبام رو ناکار کرده دراز کشیده بود روی تخت و ساعد دستش رو گذاشته بود روی چشماش و داشت میخوابید!

با نفرت بهش نگاهی انداختم و دستمال رو توی مشتم جمع کردم و بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون و از عمد در رو چنان محکم به هم کوبیدم که خودمم ترسیدم!

رفتم پایین و طرف آشپزخونه رفتم دیدم بشقاباشو جمع نکرده!

بشقابش رو جمع کردم و توی ماشین ظرفشویی گذاشتم و رفتم دوباره بالا و در رو با شدت باز کردم که آدرینم با شدت بلند شد و با حرص به من نگاه کرد منم چون دلم خالی شدش لبخندی زدم که باعث شد عصبی تر از قبل بشه منم با لبخند روی تخت دراز کشیدم و پشتم رو کردم بهش و گرفتم خوابیدم!

اهه فکر کرده الان از میترسم؟

به یه ثانیه نکشید که خوابیدم!

 

********

با صدا باز شدن در با شدت از خواب بلند شدم و با نگرانی گفتم:

من:چی شده؟ اتفاقی افتاده؟

آدرین لبخندی زد که فهمیدم عمداً اینکار رو کرده برای همینم گفتم:

من:چرا اینکار رو کردی؟

آدرین:چون الان شب شده و من گشنمه!

من:به من چه برو غذای ظهرو بخور..اصلا غذا سفارش بده!والا!

آدرین ابروی چپش رو انداخت بالا و با صدای وحشتناکی گفت:

آدرین:من ازت نظر نخواستم بهت دستور دادم!

حرفش خیلی برام سنگین بود انگار داشت با کُلفَتِش حرف میزد!

نگاه غمگین و بغضی بهش انداختم ولی توجه ای نکرد و رفت!

منم از تخت بلند شدم و شروع به درست کردن سوفله ی گل کلم((میتونید بزنید گوگل تا ببینید چی هست!))

 

سریع درست کردم و میز رو چیندم و نشستم و آدرینم صدا زدم اونم اومد و نشست و رو به رو البته همیشه رو به روی هم میشینیم!

بدون اینکه بهش توجه ای کنم شروع کردم به خوردن خیلی خوشمزه شده بود داشتم با ولع میخوردم که آدرین گفت:

آدرین:تموم نمیشه آروم تر بخور نترکی!

بهش نگاهی کردم و این حرفش باعث شد اشتهام کور بشه!

یه قلوب از نوشابه خوردم و از خودن دست کشیدم و بشقابامو جمع کردم و گذاشتم داخل ماشین ظرفشویی منتظر بودم آدرین غذاشو تموم کنه تا من بشقاباشو بزارم داخل ماشین ظرفشویی

 بلاخره از خوردن دست کشید و رفت!

چقدرم بی فرهنگ والا بشقاباشو جمع کردم و داخل ماشین ظرفشویی گذاشتم و روشنش کردم و خودم رفتم روی کاناپه نشستم آدرین داشت یه فیلم نمیدونم چی بود رو میدید فیلم پیچیده ای بود من رو گیج کرده بود این فیلم!

 

نمیدونم چیشد که چشمام گرم شد و به خواب عمیقی فرو رفتم.

 

با نوری که به چشمام خورد از خواب بلند شدم  که دیدم....

 

آدرین به جای اینکه منو بزاره داخل اتاق یه پتو گذاشته روم و روی کاناپه خوابیدم!!

 

عجبببب خدا اصلا یکم با خودش فکر نکرد که من کمر درد میگیرم؟؟

 

پایان...

تا پارت بعدی 40کامنت و 40لایک....