
واقعی تࢪین عشق p34

پارت سی و چهارم
... لایلا خیابان های پاریس را یکی پس از دیگری گز میکرد.
و هر شخصی را بدون استثنا اسکن مینمود.
هیچ کس از چشمان او در امان نبود. او مصمم بود هر طور شده مرینت را پیدا کند.
و البته خیلی زود او را پیدا کرد.
وقتی از مقابل دبیرستان فرانسوا دوپن عبور میکرد، مقدار زیادی پالس و نویز الکترو مغناطیسی حس کرد. میزان غیر طبیعی ای از سیگنال.
همین موضوع او را مشکوک کرد و باعث شد که او وارد دبیرستان شود.
و از اتفاق، دقیقاً موقع زنگ تفریح وارد دبیرستان شد.
او گوشهای از حیاط ایستاد و شروع کرد به اسکن کردن تک تک بچه هایی که در حیاط بودند.
و طولی نکشید که نگاهش بر روی دختری که کنار آدرین ایستاده بود، قفل ماند.
زیر لب، در حالی که به او نگاه میکرد گفت:« پیدات کردم مرینت...»
{ تا بعد }