خـالـہ‌دافـولی‌مَـن🚷💋

🎀HaiA 🎀HaiA 🎀HaiA · 1403/12/20 20:50 · خواندن 1 دقیقه

بپرر ادامه!!

چیه چرا وایسادییی؟!

بنـام الله ☫.

شـروع رمان جـنجـالی #خـالـہ‌دافـولی‌مَـن 🤭🍒

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تو تختم قلتی زدم...

عیبابا متکام انقدر محکم نبود که...!

چشامو نیم باز کردم که با چیزی که دیدم کلک و پرم ریختت...

لب زدم:

-آتش؟

+هیـس خانم کوچولو؛

آروم آروم صورتش داشت بهم نزدیک تر میشد و نگاهش قفل کرده بود رو لبآم...

تا خواست منو ب . بوسه که تقه ای به در و خورد و من جیغ فرا بنفشی کشیدم و از خواب پریدم.

خواهرم مهیا درو باز کرد..،

+چته لیدی اول صبی جنی شدی؟

-گمشو بیرون مهی میخوام بکپمم....

+بمنچه اصلا بگیر بخواب! دانشگاهتم ب درک....

 

تا این حرفو زد عین جن زده ها نیم خیز شدم و با چشمای درشت به ساعت خیره شدم که ساعت هشـت رو نشون میداد!

یا ابلفض کلاس علی نیم ساعت دیگسسس!

جیغ آرومی زدم و عین بتمن از تخت پریدم و دویدم سمت دسشویی...

 

آخ خدا خیرت بدههه هرکی دسشوییو اختراع کردیی...

موهامو شونه کردم و آبی به سر و صورتم زدم راستی منظورم از علی دوسپسر و اینام نیستا استادمون فامیلیش علیزادس میگیم بش علییی...

بعد از یه آرایش گوگولی پریدم بیروننن..‌

-صب بخیررر اقدس جووووونم

 

 

 

 

 

 

 

حیحی یه پارت بسه تونه...برای پارت بعدی 10 لایکو و کامنت بوووس👶🏻🎀