
رویای ممنوعه پارت 1 🏮💤

سلامم 😍 شاید باورتون نشه ولی رمان نوشتم اونم چه رمانی 🔥 یک رمان خیلیییی قشنگ و خاص با ژانر هیجانی، عاشقانه و اتفاقای عجیب 🔮 حتما حتما بخونین و حمایت کنین که قراره حسابی حساس بشه 😶🌫️ بپر ادامه برای پارت اول 👈🏻
پارت 1: نامهای که نباید وجود داشته باشه.
مورا اصلاً انتظار نداشت اون شب چیزی غیرعادی ببینه. خب، زندگی همیشه همونجوری بود؛ صبحها مدرسه، عصرها چرخیدن بیهدف تو گوشی، و شبها هم زل زدن به سقف و فکر کردن به چیزایی که هیچوقت اتفاق نمیافتن.
ولی اون شب فرق داشت.
هوا بارونی بود، قطرههای کوچیک آروم میخوردن به شیشهی پنجره و یه جور حس عجیب توی هوا پخش بود. مورا یه آهنگ آروم گذاشته بود، داشت بیهدف تو گوشی بالا و پایین میرفت که یه حسی مثل قلقلک ته دلش پیچید—انگار یکی داشت صداش میزد.
پرده رو کنار زد، خیابون خلوت بود. نور چراغهای کوچه زرد و کمجون، همهجا آروم. ولی یه چیزی وسط خیابون بود—یه تیکه کاغذ؟
اخم کرد. کی وسط بارون نامه میاندازه تو خیابون؟
دمپاییشو پا کرد، در رو باز کرد و بیصدا رفت بیرون. بارون هوا رو خنک کرده بود، اون حس عجیب هنوز تو دلش بود. نامه رو برداشت، انگشتاش یه کم خیس شد، ولی جوهر روی کاغذ انگار تازه نوشته شده بود، بدون حتی یه ذره پخششدگی.
اما چیزی که روش نوشته بود، نفسش رو برای چند ثانیه قطع کرد:
*"اگر این رو پیدا کردی، یعنی هنوز وقت داری. اما فقط یکبار. همهچیز به تو بستگی داره."*
مورا خشکش زد. یعنی چی؟ شوخیه؟ یه نفر داره سر کارش میذاره؟
ولی یه چیزی توی اون نامه بود که با شوخی جور در نمیاومد. یه جور حس آشنا، مثل اینکه... قبلاً یه جایی این جمله رو شنیده باشه.
پارت 2 بزودی... 🔥 لایک و کامنت بزارین که تازه داستان شروع شده 😍❤️ حمایتا خوب باشه زود پارتا رو میزارم ✨