
💙ceasefire✌

میخوایم به آدرین اسکار بدبخت ترین آدم دنیا رو بدیم😁✨
P: 24
برداشتن گوشی*
زنگ زدن*
نینو: الو؟؟
مرینت: نینو... نینو من گند زدم...
نینو: وا! چی شده؟!
مرینت: من آدرین رو کشتم...
نینو: چی گفتی؟!
°•°فلش بک°•°
☆از زبون راوی☆
خشکش زده بود. درک نمیکرد چه اتفاقی داره میوفته. باید یه توضیحی داشته باشه نه؟؟...
آدرین: چی داری میگی؟!
چشمای دختری که رو به روش ایستاده بود فرق داشت. این اون مرینت همیشگی نبود...
چشماش بیروح شده بود. توشون نفرت بود...
مرینت: پس میخوای تظاهر کنی خبر نداری؟؟
گیج شده بود. آدرین نمیدونست داره چه اتفاقی میوفته...
آدرین: چرا اینو میگی؟!
لبخند ملیحی زد و با نفرت گفت:
مرینت: امین هفت خط، تو ۲۱ می توی ماموریت نبودی؟؟
گوشی رو روشن کرد و با اون یکی دستش جلوی آدرین گرفت.
مرینت: این تو نیستی؟؟
آدرین: منم
مرینت: خب پس حرفی باقی نمیمونه.
مرینت ماشه رو کشید و خودشو آماده شلیک کرد.
آدرین بی اعتنا اسلحه رو کنار زد و رفت توی اتاقش.
مرینت: کجا میری عوضی؟!
به شونه آدرین شلیک کرد و گفت:
مرینت: میخوای فرار کنی؟؟
آدرین از کشوییش اسلحه تمیز و نویی رو برداشت و توش رو پر کرد. اسلحه رو گذاشت روی سرش و گفت:
آدرین: اون اسلحه به اسم توئه. اگه بفهمن تو منو کشتی برات بد تموم میشه. خودم به جات اینکارو میکنم
مرینت: نه. لذت کشتن تو مال خودمه!
آدرین: میشه آخرین حرفمو بزنم؟؟
مرینت مثل سیخ خشک شد.
مرینت: چقدر پررویی!
یه اسلحه رو آدرین به سمت سر خودش و یه اسلحه دیگه رو مرینت به پیشونی آدرین نشونه رفته بود.
آدرین: ازم متنفری نه؟؟
مرینت: معلومه!
آدرین: حرف آخرم اینه که منم از خودم متنفرم. چون بازم وابسته شدم. چون میخواستم یه بار دیگه به کسی تکیه کنم. چون جلوی خودمو نگرفتم و گذاشتم عاشق بشم
مرینت:
آدرین: دوست دارم مرینت. خوشحالم که با کسی مثل تو آشنا شدم و متاسفم که با کسی مثل من آشنا شدی
مرینت: تو...
دستای مرینت داشتن میلرزیدن.
آدرین: اون من بودم. ولی اون روز برای تحویل اسلحه رفته بودیم نه کشتن افسر پلیس
مرینت: چرا باید حرفتو باور کنم؟؟
آدرین: دلیلی ندارم. منم ازت انتظار ندارم باور کنی. فقط خواستم قبل از مرگم بهت اینو بگم.
آدرین ماشه رو کشید و خودشو آماده شلیک کرد.
چند ثانیه بعد، صدای شلیک تو خونه بخش شد...
(واضحه میخوام سکتهتون بدم؟؟😁)
لامپ روی زمین پرت شد و شیشه هاش رو کل زمین پخش شدن...
مرینت لحظه شلیک، جهت اسلحه آدرین رو عوض کرد و گلوله و لامپ برخورد کرد.
آدرین: چرا اینکارو کردی؟!
مرینت: من... یه لحظه عصبی شدم و کنترل خودمو از دست دادم... متاسفم...
آدرین: چرا به این نتیجه رسیدی که حرفام حقیقت بودن؟؟ از کجا میدونی نمیخواستم فرار کنم؟؟
مرینت: چون چشما نمیتونن دروغ بگن
آدرین: حق با توئه. چشمای توئم پر از نفرته
مرینت: بود. الان نیست
آدرین: تو اون یه ثانیه چی برات عوض شد؟!
مرینت: نمیتونم از دستت بدم. هرچقدرم ک_
آدرین: بسه.
مرینت رو پس زد. به سمت در رفت. کتش رو پوشید و درو باز کرد.
اشک های مرینت سرازیر شدن...
به سرعت دوید سمت آدرین و از پشت بغلش کرد، اما آدرین هیچ واکنشی نشون نداد.
مرینت: معذرت میخوام... لطفاً منو ببخش و نرو...
آدرین سکوت کرده بود. هیچی نمیگفت و با صبوری به زمزمه های مرینت گوش میداد. وقتی دیگه چیزی نشنید با صدایی سرد گفت: "تموم شد؟؟"
مرینت سرش رو با بالا آورد. نمیدونست که باید جواب این سوال رو بده یا نه.
آدرین به آرومی دستای مرینت رو جدا کرد و گفت:
آدرین: خدافظ مامبای سیاه
و بدون لحظه درنگ از مرینت دور شد و رفت...
•~•پایان فلش بک•~•
بعد از رسیدن نینو*
☆از زبون راوی☆
با عجله در رو میزد. براش اهمیتی نداشت که ساعت چنده. فقط یه توضیح منطقی از مرینت میخواست.
چند ثانیه بعد در باز شد و وضعیت ناجور مرینت نینو رو حیرت زده کرد.
فوری بدون بیان هیچ کلمهای وارد خونه شد و دنبال جسد گشت.
به محض دیدن رد خون رفت سمتش و بیشتر گشت ولی خبری از جسد آدرین نبود...
مرینت: دنبالش نگرد اون اینجا نیست
نینو با سرعت به سمتش برگشت و گفت:
نینو: پس کجاست؟!
مرینت: نمیدونم
نینو: زنداداش عقلتو از دست دادی؟!
مرینت: هنوز نه
نینو: پس این جسد کجاست؟!
مرینت: جسدی در کار نیست
نینو با شنیدن این حرف یخ شد. انگاری که یه سطل آب یخ ریخته بودن رو سرش. نمیدونست بابت این حرفات خوشحال باشه یا ناراحت، اون کاملاً گیج شده بود...
بعد از کمی سکوت زیر لب زمزمه کرد:
نینو: یعنی... چی؟!
مرینت: اون الان زنده حساب میشه. ولی من روح اونو کشتم. اعتمادشو کشتم...
نینو: عین آدم توضیح بده ببینم قضیه چیه!
مرینت به طور خلاصه ولی دقیق قضیه رو توضیح داد و در نهایت گفت:
مرینت: لطفاً برش گردون...
نینو: بعد این همه کار با پررویی تمام اینو میگی؟!
مرینت: آره
دندون هاش رو فشار داد و با حرص گفت:
نینو: تچ...
مرینت: میدونی کجا ممکنه رفته باشه؟؟
نینو: قطعاً اون جاهایی که همیشه میره نمیره که پیداش نکنیم. باید بگردیم
مرینت: پس به کمیسر آرکت خبر میدم که کمکمون کنن
نینو: همف
•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-• ویو آدرین •-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•
بارون داشت رفته رفته شدید تر میشد...
اون نمیدونست کجا داره میره...
قدم های پشت سر هم برمیداشت، اهمیتی نمیداد که پاش چقدر درد میکرد، فقط داشت سعی میکرد از اونجا دور شه...
چند وقتی بود که این تصمیم رو گرفته بود، اون میخواست بزاره بره...
اما نمیدونست با چه بهونهای یا چجوری بره... نمیدونست چجورس از زندگی جدیدش دل بکنه که بره...
اون اهمیت زیادی برای مرینت قائل بود و میترسید که مرینت بخاطرش بلایی سرش بیاد...
حالا دیگه مطمئن شده بود که مرینت اونقدری که خودش براش ارزش قائله، ارزش قائل نیست...
زیر لب زمزمه میکرد: "هیچکس منو نمیخواد... همه ازم متنفرن..."
اینا دقیقاً همون جملاتی بودن که پدرش سالها پیش بهش تلقین میکرد.
برای لحظهای متوقف شد. کسی کتش رو محکم گرفته بود و نمیزاشت حرکت کنه.
_نرو
به سمت صدا برگشت. نگاهی به دختر نوجوون مو بلوند که چشمای آبی زیبایی داشت انداخت.
آدرین: هاه؟!
_میشه با هم حرف بزنیم؟؟
نمیدونست چه جوابی بده. برای چند ثانیه سکوت بین اون دو حکم فرما شد.
_درباره فیلیکسه
با شنیدن این حرف سیخ شد، زیر لب گفت:
آدرین: ف_ فیلیکس؟!...
_علاقه مند صدی بدونی نه؟؟
دست آدرین رو گرفت و به آرومی به گوشهای کشید و روی سنگی نشوند.
آدرین: تو منو از کجا_
_اسم من فیونائه. فیونا واتسون
آدرین: واتسون؟!
فیونا: آره. من دختر گابریلم. یعنی دختر بابات
آدرین: چی داری میگی واسه خودت؟!
فیونا: بعد از اینکه پدرت_
نعرهای کشید و گفت:
آدرین: اون پدر من نیست! اون هیچیِ من نیست!💢
فیونا: درک میکنم... بعد از اینکه گابریل تو و مادرتو ول کرد... یا درست تر بگم تو رو ول کر_
آدرین: چرا حرفتو عوض میکنی؟!
فیونا: میمیری انقد وسط حرفم نپری؟؟😐 الحق که داداش همون فیلیکسی😑
آدرین: هن؟!😐
فیونا: آدرین مامان تو خودکشی نکرد. گابریل اونو کشت
آدرین:
فیونا: و بعد اون با مادر من و فیلیکس ازدواج کرد و وقتی من بچه بودم مامان منم کشت
آدرین: روانیِ...
فیونا: و خب...
آدرین: پس تو و فیلیکس خواهر برادر منین؟!-_-
فیونا: بله. حتس تو بیمارستان که فیلیکس اومد تو رو بکشه من جلوشو گرفتم
آدرین: عجب
آدرین: پس فیلیکس چرا فامیلیشو عوض کرد؟!
فیونا: یه چیزی هست که باید بدونی...
آدرین: چیه؟؟
فیونا: تنها کسی که اینو میدونه من و فیلیکس هستیم. ولی به نظرم توئم حق داری بدونی
آدرین: بحثو کش نده و فوری برو سر اصل مطلب
نفس عمیقی کشید و گفت...:
فیونا: رئیس مافیا، همون به اصلاح بابامونه!...
..........................................................................................................
آنچه خواهید خواند...
مرینت: تو خیلی خری! چطور میتونی انقد بی احتیاطی کنی؟! هیچ میدونی اگه میمردی چی می_
*************************************************
فیلیکس: بدرود آدرین اگرست!
*************************************************
¤پایان¤
دوستان پارت بعد پارت اخر فصل ۱ ئه.
حمایت کنید پارت بعد بوسه داریم!!