
رمان 🤍p¹ 🩶ꜱɪʟᴠᴇʀ ᴘᴇᴀʀʟ

🤍ܩܝوߊܝیܥ ܝ̇ߺܦ̈ܝܘ ߊܨ🩶
نویسنده: 𝓐.𝓡
ژانر: فانتزی، درام، عاشقانه
برای خوندن رمان به ادامه برید
از زبان کاترین
کتاب رو بستم و سر جاش گذاشتم و از کتابخونه خارج شدم.
به سمت صندلی رفتم و سرجام نشستم بعد از مدتی پدر و مادر هم اومدن و نشستن.
غذامون بدون هیچ حرفی خورده شد و هر سه تامون رفتیم به کار هامون برسیم.
امروز هم مثل دیروز گذشت و شب شد.
بعد از صبحونه خوردن به اتاقم رفتم که خدمتکارم مارون برام یه دعوت نامه آورد
مارون: بانوی من از طرف پرنسس فلورا براتون دعوت نامه اومده
ـ باشه بدش به من
دعوت نامه رو باز کردم و شروع کردم به خوندن: "سلام به پرنسس کاترین، امیدوارم حالتون خوب باشه، قراره در تاریخ 10 ژوئن یک مراسم برگزار بشه و امیدوارم شما هم در این مراسم حضور داشته باشید و بخاطر کتابی که بهم قزض دادین ممنونم. از طرف پرنسس فلورا"
تاریخش برای همین فردا بود. با اینکه حوصله مراسم نداشتم ولی باید میرفتم
کاغذ و قلم برداشتم و شروع کردم به نوشت جواب: "سلام بر پرنسس فلورا خیلی ممنون بابت دعوتتون سعی میکنم به مراسم بیام و خیلی خوشحالم که از کتاب خوشتون اومده امیدوارم اوقاتتون خوب باشه. از طرف پرنسس کاترین"
ـ مارون این رو به دست پرنسس برسون
مارون: چشم بانوی من
بعد از رفتن مارون شروع کردم به خوندن ادامه کتاب که در زدن
ـ بیا داخل
با دیدن مادرم از جام بلند شدم
ـ سلام مادر
الیزا: بشین
ـ کاری داشتین؟
الیزا: یک درخواست ازدواج برات فرستاده شده
ـ درخواست ازدواج؟؟
الیزا: بله از طرف پسر عموت، دوک مارک اسمیت
ـ چ...چی؟
الیزا: البته از یه طرف دیگه عضو کاندید های ازدواج ولیعهد شدی، پس یا باید با پسر عموت ازدواج کنی یا منتظر بمونی تا ولیعهد برای ازدواج تصمیم خودش رو بگیره
بعد از گفتن اینا از اتاق خارج شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌷 1699 کاراکتر🌷
چون پارت اول بود کوتاه بود پارت های بعدی طولانی تر خواهد بود.🌼
امیدوارم خوشتون اومده باشه.✨
اگه خوشتون اومده بود لایک و کامنت بزارید و باید بگم شرط نداره ☘️