
تک پارتی 💙بازگشت به سوی تو🤍

هاییی 💜
مرینت: نهههههه و از خواب پرید عرق سرد رو پیشانی اش نشسته بود و اشک درچشمانش جمع شده بود آره اون ترسیده بود
ترسیده بود که کت را از دست بدهد
اشک در چشمانش جمع بسته بود
اشکانش را پاک کرد
فقط یه خواب بود اما بعضی وقت ها خواب به واقعیت تبدیل میشود...
فردا قرار داشتن و لیدی ما تا فردا طاقت نداشت اون همین الان باید کتش را میدید نگاهی به ساعت کرد ۳ صبح بود
و دوباره دلتنگش شده بود
آره چون الان خواب بودن و همه شهر در سکوت عجیبی به خواب رفته بود
اما اون دلش طاقت نداشت باید همین الان کت را میدید تبدیل شد و زنگ زد منتظر ماند اما جوابی نشنید نمی توانست بماند در خانه پس رفت برج ایفل و همان جا نشست
تمام وجودش را غم و غصه گرفته بود
اون فقط بغل می خواست بغل کت نوار
و دوباره زنگ باز بی پاسخ ماند
زانو هاشو بغل گرفت و صورتشو بین پاش قرار داد و آرام آرام اشک میریخت
دستی رو شانه اش حس کرد سرش را بلند کرد و با چشمای همانند زمرد کت نوار روبه رو شد
لبخندی زد و دلش آروم گرفته کت بغل لیدی باگ با فاصله نشست اما لیدی باگ خودشو محکم به کت چسبوند
از اینکه بانوش ناراحت بود دلش می خواست دنیا را نابود کند البته می توانست چون قدرتش همین بود نابودی
بلاخره به حرف آمدن و کت گفت چیشده بانوی من
لیدی :خواب دیدم
کت: اووم راستی چه خوابی
لیدی: در مورد تو بود
کت : در مورد من واقعا چی دیدی حالا
لیدی : بغضم گرفت بود با بغض گفتم خواب دیدم از دستت دادم
کت :ناراحت شدم اخمام توهم رفت و بغلش کردم خوابش حقیقت داره چون بانیکس گفته بود که فردا من میمیرم
گفتم میدونی کی من میمرم
گفت: آره فردا بود تو خوابم
کت: اخمام بیشتر توهم رفت و تا صبح تو بغلم گرفتمش نفساش که ریتم پیدا کرد فهمیدم خوابه
شدوماث اومد درست همونطور که بانیکس گفته بود شروع کرد باهم جنگیدن و لیدی باگم اومد کمکم
و چاقویی برداشت کرد تو قلبم
آره پایان خوشبختی بود اینجا
پدر من قاتلم بود و هویتم برای همه فاش شد
من الان بهترین جای دنیام
من تو بهشتم تو بهشت
و تمام