
عشق p3

هاییی
وایییییی نه کل هیکلم خیس بود باید چیکار میکردم که یه ماشین مدل بالا بغل پام ترمز کرد و شیشه رو داد پایین از قیافه شخص روبه روم تعجب کردم این همون پسره هست که تو عمارت بود ...
بهم گفت سلام مرینت خانم توی این سیل بارون دارین خیس میشین لطفا سوار شین
رامو کج کردم و گفتم نه ممنون میرم
که ماشین افتاد دنبالم و بوق بوق کردن
سوار شدم اونم به زور تا دم در خونه حرفی نزدیم بعد که رسیدیم پیاده شدم با صحنه بدی روبه رو شدم صاحاب خونه تموم وسایل انداخته بود ییرون و مامانم داشت وسط کوچه گریه میکرد . با تند کردم سمت اون مرده و شروع کردم دعوا کردن که پسر خالم گامرا رسید
و شروع کرد پاره کردن صاحب خونمون خیلی پرو بود مامانم گفت چاره نیست باید بریم
که گوشی پسر آقای اگراست زنگ خورد
اما مادر ناتنی آدرین
اما: آدرین کجایی
آدرین:کار دارم انقدر زنگ نزن و قطع کرد
و رفتم سمت خانم دوپن و گفتم چه کمکی کنم گفت میبنی که همه ی وسایلام پخشه خیابونه چیکار کنیم حالا
گامرا به مامانم گفت : خاله همه وسایلتون با ماشین بیارین خونه ما و خودتونم بیایین
مامان: نه خاله جان مزاحمیم نه مرینت چیکار کنیم
آدرین : پس من برم ماشین بگیرم که مرینت خانمم گفت منم میام
و باهم رفتیم
اما پسر خالش بد نگام میکرد پسره ی ....