دکتر زندگی

سلاممم من برگشتم تبریک نمیگید؟
گریه کردی؟
اوهم. فردا صبح بعد خوردن صبحونه به بهانه یه سفر با بچه های قدیمی یواشکی زدم بیرون.
سایرین و تام با نگاه های مشکوکی منو راهی کردن تا روی پل تنها وسیله هارو بلند کردم و منتظر آدرین وایسادم.
از شدت خسته گی روی صندلی نشستم و کمی چشمام رو بستم.
با خوردن خیسی به روی بینی ام چشمام رو باز کردم بارون کم کم داشت شدت میگرفت.
با صدای ایست لاستیک ماشین چشمام رو از آسمون گرفتم. و به ماشین دادم.برایم عجیب بود که آدرین موهای طلایی اش روکوتاه کردن بود.
از ماشین پیاده شد و با لحنی سرما خورده سلام کرد وسایلم رو گذاشتم پشت ماشین و جلو نشستم.
تا فرودگاه حرفی زده نشد.
-ادرین چیزی شده به من نمیگی؟ با لحن سردی جواب داد نه😑
تازه متوجه شدم که آدرین قبلا به من گفته بود کسی شبیهاش هست مواظب باشم.
سریع در ماشین رو باز کردم و خودم رو پرت کردن پایین با برخورد آسفالت با پوست دستم جیغ خفه ای کشیدم.
سریع دوان دوان دویدم آن سمت جاده و گوشی خورد شده ام را از داخل جیبم برداشتم.
و شماره آدرین رو گرفتم.
یه بوق دو بوق سه بوق...
مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد.
از بیچارهگی روی زمین نشستم و زانو هایم رو داخل شکمم هول دادم.
آروم زیر لب اسم آدرین رو صدا میزدم.
نمیدونم که چیشد چشمام رو بستم.
و وقتی باز کردم آدرین رو بالا سرم دیدیم کمی که چشمام به محیط عادت کرد تازه فهمیدم داخل بیمارستان هستم.
آروم آدرین با پشت دست صورتم رو نوازش کرد.
بعد انجام کار های مربوطه ترخیصم کردن.
کل ماجرا رو برای آدرین تعریف کردم.
و آدرین هم گفت فلیکس این کار رو کرده.
وسایلم که از دست داده بودم رو با کمک آدرین دوباره همه رو خریداری کردم.
برایم عجیب بود که خانوادم دنبالم نمیگردم.
برای همین از آدرین سوال کردم آدرین هم با آرامش لپم رو کشید رو گفت تورو خریدم عزیزم.
اول خوشحال شدم ولی بعدش که به عمق ماجرا فکر کردم زدم زیر گریه.
مگه من کالا بودم که منو خریداری کردن.
آدرین که واکنش منو دیدی بغلم کرد و گذاشت تو ماشین و تا فرودگاه رفتیم و سوار هواپیما شدیم.
و تا مقصد از شدت خسته گی خوابیدم.
خب خب اینم از یه پارت طولانی ۱۰تا لایک کامنت.
یادتون نره,🖤🌱🥳
دوست دارید پارت بعد چجوری باشه نظرتون برام مهمه🙌