❤غروب عشق P10❤

Melika Melika Melika · 22 ساعت پیش · خواندن 4 دقیقه

سلام حالتون چطوره، من بعد چند وقت برگشتم با یه پارت جدید از رمان غروب عشق، پس بدون صبر کردن برید برای خوندن این پارت جذاب غروب عشق🌷🌷🌷

خب رمان اینجوری بود که: دختری به اسم مرینت فارغ التحصیل شده بود و توی جشن فارغ التحصیلی میخواست با پسری که عاشقش بود ولی اون پسر عاشقش نبود برقصه و... که دیگه یهو همه چی بهم خورد و مرینت تصمیم به خودکشی گرفت که یهو یه نفر نجاتش داد و مخشو زد و بالاخره اون دوتا کاپل شدن اون پسر کی بود؟ آدرین! رابطه ی این دوتا زوج داشت به خوبی پیش میرفت که یهو سر و کله ی یه دختر به اسم لایلا پیدا شد و.... 

رمان غروب عشق، پارت 10:

آدرین بعد رفتن لایلا به مرینت گفت: من میرم و یه ربع ساعت دیگه برمیگردم که بریم. 

: باشه. 

ربع ساعت بعد: 

آدرین: بریم؟! 

مرینت در حال خودش نبود و متوجه ی آدرین نشد! آدرین دست رو شونه ی مرینت گذاشت و یک بار دیگر گفت: مرینت! 

: بله، بله!

: معلوم هست کجایی دختر! 

: یه لحظه رفته بودم تو فکر! 

آدرین خندید و گفت: ببخشید که رشته ی افکارتون رو پاره کردم خانوم خانوما!! 

: هر هر هر، حوصله شوخی ندارم! 

آدرین مرینت رو بغل کرد و گفت: چیشده درگیر کننده ی قلب و ذهنم؟! مرینت از بغل ادرین جدا شد و گفت: هیچی نشده این بست فرند شما درگیر کنندت رو ناراحت کرده! 

: ببخشید مرینت خوشگلم بیا بریم یه کافه ای جایی از دلت در بیارم! 

: اصلا حوصله ندارم! 

آدرین دست مرینت رو گرفت و گفت: بیا بریم دیگه عزیزم!مرینت نفس عمیقی کشید و با بی حوصلگی گفت: خیلی خب!! 

مرینت و آدرین به یه کافه ی شیک و لاکچری رفتن و یه میز انتخاب کردند، ادرین زنگ روی میز رو زد و گارسون اومد سر میزشون و گفت: چی میل دارید تا براتون بیارم! 

آدرین رو به مرینت کرد و گفت: تو چی میخوری؟ 

: نمیدونم تو یه چیزی انتخاب کن. 

: نه خب تو یه چیزی بگو! 

: اصلا بزار گارسون برامون انتخاب کنه شاید سلیقه ی اون بهتر از تو باشه! 

ادرین متوجه شده بود که لایلا حتما گند زده و مرینت خیلی از دستش عصبانی و نارحته!! ادرین با ناراحتی به گارسون گفت:لطفا شما یه چیزی برامون انتخاب کنید! 

: آآ اوکی خب کیک شکلاتی و قهوه چطوره؟!

: مرینتم خوبه؟! 

مرینت گفت: بله اقا خوبه همینو بیارید لطفا!! 

: چشم سفارشوتون تا چند دقیقه ی دیگه حاضره! 

ادرین: ممنون اقا! 

: خواهش میکنم، راستی شما دو تا خیلی بهم میاین پس برای چی این جوری هستین! 

مرینت عصبانی شد و گفت: فکر نمیکنم رابطه ی ما به شما ربطی داشته باشه، داره؟! 

: نه اصلا نداره، ببخشید که فضولی کردم و خندید و گفت: ایشالا به پای هم پیر بشین!! 

وقتی گارسون رفت آدرین دستای مرینت رو گفت:مرینت عزیزم چی ناراحتت کرده؟! 

: ببین ادرین، یه سوال! 

: بله؟ 

: تو و لایلا و رابطتون چطور بوده، تو که گفتی همه تو رو به خاطر پول و ثروتت دوست داشتن پس لایلا این وسط چی میگه؟! 

آدرین خندید و گفت: وای خدا باز این لایلا خانوم یه چیزو بزرگ کرد، چی بهت گفت مرینت؟! 

مرینت همه چیو تعریف و کرد و ادرین گفت: ببین عشقم موضوع اصلا اونجوری که تو فکر میکنی نیست، لایلا فقط دوست صمیمی من بوده چون پدرم نمیزاشت با کسی دوست باشم و لایلا تنها دوستم بود،اون دختر شریکش بود و چون باهاش خیلی وقت گذروندم اون توهم برداشته که من عاشقشم ولی اصلا اینطور نیست مرینت، من فقط عاشق تو هستم عشقم!!! 

: اما خب تو هم خیلی باهاش صمیمی بودی جوری که انگار، انگار... اصلا ولش کن!! 

: ببین مرینت اون از دیدن رابطه ی من و تو حسودیش شده و جلوی تو خواسته که من و خودش رو زوج نشون بده وگرنه من اصلا به لایلا هیچ حسی ندارم!! 

: اهان که اینطور!!!(با حالت بد اومدن) 

مرینت از روی صندلی بلند شد و گفت: خب من دیگه باید برم، کلی کار نصفه نیمه دارم که باید انجام بدم و وقت قهوه خوردن باهات تو کافه رو ندارم، خداحافظ! و پشتش رو کرد و رفت: مرینت صبر کن! پس حداقل بزار با ماشین برسونمت! 

: لازم نیست زحمت بکشی با اتوبوسا میرم، امروز هوس کردم با اتوبوس برم!!! 

: منم باهات میام. 

مرینت گریه کرد و عصبانی شد و گفت: چرا نمیفهمی، میگم میخوام تنها باشم!!! و دویید و از کافه خارج شد! در همین حین گارسون سفارش به دست اومد و گفت: اقا سفارشتون حاضره. 

ادرین با عجله به گارسون هزینه رو داد و گفت: بفرمایید اینم هزینش، دیگه نمیخوایمش!!! و با عجله بیرون رفت! گارسون با تعجب پیش خودش گفت: چه ادمای عجیبی پیدا میشه! 

ادرین سوار ماشین شد و استارت زد اما ماشین روشن نشد، ادرین گریه و فریاد زنان دویید و دنبال مرینت گشت و گفت: مرینت!... مرینت!.... مرینت!!! اما پیداش نکرد.....