
حبــس بـیـــن بازوهــات💜💍

سلام سلامممم چطورید✨✨
من اومدم با پارت جدید💜🫶🏻
{کاور و برچسب هم ساخته شدن...}🖤
من ی تشکر به (بی نام) جان بدهکارم چون کاور رو ساخته ببخشید ولی میزنه 115
و ی تشکر دیگه هم به مهسا جان چون برچسب رو ساخته☘️
خوب دیگه چرت و پرت بسه برو ادامه❤😂
`حبــس بـیـــن بازوهــات💜💍`
#پارت_3
خشک شده موند.
از حرفم پشیمون شدم.
اخه این چه حرفی بود دختره خنگ
کمی که گذشت صورتش سرخ شد
خشن غرید:
- چی گفتی!؟
با حالت زاری گفتم
- ببخشید چاوش جونم.
جلو اومد و محکم فکمو گرفت
- نشنوم یه باره دیگه این حرفو!
تند تند سر تکون دادم.
خودمو لوس کردم و گفتم
- خوب شوخی کردم دیگه
انگشتشو نوازش وار روی گونم کشید
- حتی شوخیشم دیگه روی زبون کوچولوت نیاد وگرنه...
کنجکاو گفتم
- وگرنه چی؟!
ترسناک گفت
- وگرنه خودم میبرمش.
اوه وضعیت وخیمه
علاقه دیوونه وار این مرد نسبت به خودم برام ترسناک بود.
و عجیب...
ولم کرد و به سمت در رفت
- سریع تر بپوش بیا پایین مامانم منتظره
پوفی کشیدم و سر تکون دادم.
نه، انگار باید بالاخره مادر بدجنسشو میدیدم.
ولی کور خونده اگه بزارم دختر خواهرشو برای چاوش من بگیره
بلند شدم و لباس مرتبی پوشیدم.
یه آرایش ملایمم روی صورتم نشوندم.
ملافه رو تختیمون و هم مرتب کردم.
نمیذاشتم خدمتکارا به تختمون دست بزنن
و حتی لباسای چاوش و خودم اتو و مرتب میکردم.
از اتاق بیرون زدم
کف دستام از استرس عرق کرده بود.
خوب از مادرش میترسیدم
هر موقع منو میدید انگار شمر و میدید که اخماشو در هم میکشید.
خوب به من چه که چاوش دختر خالشو نگرفته بود.
وارد سالن شدم.
چاوش اول منو دید و گفت
- بیا اینجا خانومم.
مامانش با اخم گفت
- سلامت کو دختر!؟
نفس عمیقی کشیدم
دستشو جلو آورد
انتظار داشت دستاشو بب..وسم؟
نه بابا دیگه چی.
بی اهمیت کنار چاوش نشستم که دستشو دور شونه کوچیکم حلقه کرد.
- سلام مامانجون
حالتون چطوره!!
پوزخندی زد و روبه چاوش گفت
- زنت هنوزم ادب نشده چاوش
وقتی زن بچه بگیری همین میشه.
چاوش دستاشو مشت کرد و شونه امو فشرد که
چاوش دستاشو مشت کرد و شونمو فشرد که اخ دردناکی گفتم.
سریع گردنشو به سمتم چرخوند و پچ زد
- جانم؟!
چیشدی دخترم!
آروم گفتم
- فشار دادی دردم اومد خوب.
لبخند مرموزی بهم زد
- اونم به وقتش
جواب دو پهلوش سرخم کرد
حلقه دستاشو کمی شل کرد.
روبه مادرش گفت
- این دختر هرچی باشه الان زن منه...
بهتره اینو قبول کنید مامان
صدای پر تحکمش باعث نشد مادرش سکوت کنه.
پوزخندی زد و دوباره گفت
- مگه شادان دختر خالت چیش از این دختر کمتر بود؟
ماشالله همه چی تموم؛ دومتر قد، تحصیل کرده، با خانواده!
بغض بیخ گلومو گرفت.
چاوش میدونست رو کلمه خانواده حساسم.
میدونست حتی با اومدن اسمشون بغض میکنم
آروم کمرمو ن..وازش کرد.
و گفت
- برای من این چیزا مهم نیست مامان
مهم اینه با این دختر آرومم پس ادامه نده این بحثو!
مادرش با صورت سرخ نگاهی بهم انداخت
- اخه پسر من مگه این بچه میتونه وصیّت باباتو عملی کنه برات
وصیت دیگه چی بود؟!
از چی حرف میزدن؟!!!
این بار چاوش عصبی شد.
نفساش تند و عصبی بود
- بسه مامان
تا همین جاشم دردونه کوچیک بود برای بقیه اش نمیتونه.
مادرش پوزخندی زد
- پس بمون تا شهیاد همه ارث و میراثتو بالا بکشه!
شنیدی که اونم زن گرفته و دو فردای دیگه لابد بچه دارم میشه
دستای مشت کرده چاوشو دیدم.
و رگ گردن باد کرده اش
- برام مهم نیست اون وصیت کوفتی
من به کسی که خواستم رسیدم!!
نگاهی هم به اطرف و عمارتش انداخت و ادامه داد
- با این همه تشکیلاتم فکر نکنم ثروتی کم داشته باشم.
مادرش عصبی بلند شد
- ولی نمیزارم پسر من کم بیاره
تو حتما باید به اون وصیت عمل کنی
و کیفشو برداشت و از خونه بیرون زد.
بعد از رفتنش چاوش عصبی غرید
- لعنت به همتون
میدونستم شرایط عادی نیست.
حس شیشمم و استرسی که به جونم افتاده بود اینو میگفت.
کنجکاو روبه چاوش پرسیدم
- چه وصیتی!؟
چه خبره اینجا؟!
اخم کرده و تند پرخاش کرد
- هیچی نیست
چیزی اگه بهت مربوط بود بهت میگفتم بهتره دخالت نکنی.
پر چشام اشک شد.
خودش لوسم کرده بود.
آروم گفتم
- باشه فهمیدم من غریبهم.
با دلخوری از جام بلند شدم.
خواستم قدم اول و بر دارم که دستمو محکم کشید به طرف خودش.
با شدت پرت شدم توی بغلش.
ترسیده جیغ کشیدم.
- روانییی
دستشو دور کمرم پیچوند.
سرشو نزدیک آورد.
آروم کنار گوشم پچ زد
- هیسس قشنگم
دلت نمیخواد که گوش تمومه محافظارو بخاطر شنیدن صدای ناز دارت ببرم؟!
ترسیده گفتم
- تو این کارو نمیکنی!
شونه بالا انداخت
- میخوای امتحان کن دلبر
تند سر بالا انداختم
- نه نمیخواد
قهقهه بلندی زد
- آفرین جوجه
پشت چشمی بزاش نازک کردم
- فهمیدم پیچوندی چاوش
اون از دیشب اینم از الان، من کلی بهونه واسه قهر کردن دارم.
موهامو از روی صورتم کنار زد
- اگه قهر کنی اون موقع از سوپرایزت خبری نیست!
همه چیو یادم رفت.
با ذوق برگشتم به سمتش
روی ش.کمش نشستم و دست روی سی..نه اش گذاشتم
- چه سوپرایزی؟!
تو گلو خندید
- الان یکی از مردای گنده منو تو این حالت ببینن که ابهت برام نمیمونه بچه!
با ناز خندیدم
- اگه من روی شک..مت نشینم کی بشینه؟!
برای کی لوس شم؟!
دستشو روی پهلوم گذاشت و سفت فشرد
مشتاق نگام کرد
- هیچکس
تو فقط برای من لوس شو
فقط برای چاوش ناز کن تا نازتو بخرم بچه.
ند تند سر تکون دادم
- ابهت و ولش کن چاوش
سوپرایز منووو بددده
قهقهه بلندی زد.
خدمتکارا با تعجب بهمون نگاه میکردن.
انگار باورشون نمیشد آقای بداخلاق و بی اعصابشون اینجوری قربون صدقه یه دختر بره.
- سوپرایزت و شب بهت نشون میدم بچهم
چشمامو براش ریز کردم
- خوب تا شب که از فضولی میمیرم
جون من بگو!!
سریع از جاش بلند شد.
منو رو دستاش بلند کرد و به سمت پله ها برد.
محکم و دو دستی گردن درشتشو چسبیدم که نیوفتم
جیغ زدم
- چاوش افتادمم
زیر نگاهای بقیه داشتم آب میشدم.
خشن غرید
- ساکت شو دختره سرتق
من حساب شیرین بازیای تو یکیو میرسم.
سر به سمتش برگردوندم
- میخوای چیکار کنی!؟
مثله یه پر کاه روی دوشش بودم.
وارد اتاقمون شد و محکم منو روی ت..خت انداخت.
جیغ کوتاهی کشیدم
با نفس نفس گفتم
- خیلی بیشعوری چاوش، ترسیدمم.
خودشو کنارم انداخت.
منو بین بازوهای بزرگش حبس کرد و محکم به سی..نه اش چسبوند
کنار گوشم آروم پچ زد
- تا کنار منی حق نداری از چیزی بترسی دخترم.
نباید ذوق کنم براش!؟
این مرد تمامه من بود
تصور نداشتنش دیوونه ام میکرد.
فکر نمی کردم تو این زمان کم اینقدر عاشق و وابسته اش شم.
وقتی به زور منو ماله خودش کرده بود.
اما چاوش کار بلد تر بود و راحت لِم دلمو به دست آورده بود.
بهش نگاه کردم.
چشماشو بسته بود، اما اخم روی پیشونیش بود
- میخوای بخوابی؟
سر تکون داد
با دستم خطای فرضی روی سی.نه اش کشیدم
حوصله ام سر رفته بود
فکرم حوالی مادرش و دختر خاله ای بود که میگفت.
غرید:
- کم وول بخور بچه!
وگرنه یه لقمت میکنم!
⊱┄┅┄┅┄┄┅┄●💜💍●┄┅┄┅┄┄┅┄⊰
خوب پایان...
شرط پارت بعدی: 10 لایک و 16 کامنت💙🦋
بابایییییی🫶🏻🧡