حبــس بـیـــن بازوهــات💜💍

🎀Mia💛 🎀Mia💛 🎀Mia💛 · 1404/4/28 16:56 · خواندن 4 دقیقه

سلووووم. من اومدم.....👋🏻👋🏻👋🏻

قبلش ی لایک کوچولو بکن بعد برو.... 

اداممممممه🫶🏻🍀

 

◞حَبس‌ بینِ بـازوهـات💜💍◜

#پارت_4

خندیدم

- اگه وول بخورم چی؟!

یه چشمشو باز کرد 

- میخورمت!

از ته دل خندیدم

با شیفتگی به خودش فشارم داد

- قربون خنده هات دخترکم

باز ناز گفتم 

- نخواب چاووش!

الان بیدار شدیم.

چشماشو باز کرد 

- نخوابم برای خودت بد میشه ها

اون موقع ولت نمیکنم و...

جیغ کشیدم

- بی ادب نشو دیگه

چشماش خندید

- زنمی

دلم میخواد بی ادب باشم حرفیه؟!

سر بالا انداختم و همون طور که داشتم روی س‌‌نه پر عضله اش خط می‌کشیدم لبامو آویزون کردم و گفتم

- منو ببر بیرون، تو خونه پوسیدم دیگه خوب اخه

- دلت میخواد خانوادتو ببینی؟!

ابرو هام بالا پرید

چرا اینو گفت؟

یه لحظه حس بدی گرفتم 

- چطور؟!

اخه..اخه...

شونه بالا انداخت 

- هیچی، گفتم شاید دلت براشون تنگ شده باشه.

تند گفتم

- یعنی میزاری برم ببینمشون؟!

یهو خشن غرید

- فکرشم نکن دختر کوچولوم.

ابروهام بالا پرید

- پس چرا پرسیدی دلم براشون تنگ شده ؟!

از روی ت..خت بلند شد.

به طرف حموم رفت 

با اخم گفت

- جز مامانت حق دیدن هیچکدومو نداری

اونم فقط به شرطی که بیاد اینجا!

نه تو بری!!

نه تو بری و با تاکید گفت.

چاوش اصلا از بابا و دارا خوشش نمی اومد.

و بیشترش‌ چون مخالف اصلی ازدواجمون همین دوتا بودن.

بابا و دارا

ولی کی میتونست جلوی چاوش و بگیره؟!

 

الان چاوش چیزی که میخواست توی اتاقش بود...

یعنی من...

امیدوارم مشکلشون همین باشه و ربطی به شغل نا مشخصش نداشته باشه.

قبل ورودش به حموم گفت 

- یه دست لباس رسمی برام کنار بزار

سر تکون دادم

از جا بلند شدم و به سمت کمدش رفتم.

بازم اجازه بیرون رفتنو بهم نداده بود

چرا باید منو مثله یه شي قیمتی توی عمارتش پنهون میکرد؟!

مگه کی اون بیرون منتطر من بود.

که اینجوری ازم محافظت می‌کرد

کمی بعد با یه حوله دور کمرش بیرون اومد.

آب از روی موهاش چکه می‌کرد

سریع سرمو پایین انداختم که نبینه با دیدنش دلم ضعف رفته

از پشت نزدیک منی شد که داشتم پیراهن سفید رنگ مارکش و اتو می‌کردم

- دخترکم؟!

به سمتش برنگشتم 

- بله ؟!

سرشو داخل گ...ردنم فرو برد و نفسی گرفت 

- بیدار بمون تا برگردم!!

گردو چرخوندم تا سرشو کنار ببره.

- بازم نمیگی کجا میری!

ته ریش زبرش روی پو..ست لطفیم قلقلکم میداد.

نفس عمیقی از همونجا گرفت و با ب..و..س..ه کوتاهی عقب کشید.

جوابمو نداد

دوباره قرار بود اون همه بادیگارد قول تشن با خودش بر داره؟!

و هیچ وقتم نگه کجا داره میره.

کت و شلوار مشکی که کنار گذاشته بودمو پوشید.

مثله همیشه خودم براش کراواتشو بستم.

که خودش کمی شلش کرد.

از کروات متنفر بود

همیشه دو دکمه اول پیرهنشو باز میذاشت.

اما انگار امشب قرار مهمی داشت که اینجوری به خودش رسیده بود.

جلو اومد و بغلم کرد

با چشمای سیاهش نگاهم کرد و گفت 

- مراقب خودت باش عروسکم!!

و بعد از اتاق بیرون زد.

از پشت پنجره اتاق نگاه کردم.

بوگاتی مشکی مخصوص خودش و سه تا ون مشکی پشت سرش از حیاط بیرون زدن.

وقتی رفت وارد تراس شدم و هوای آزاد و نفس کشیدم.

خدمه وارد اتاق شد 

- خانوم شام آماده‌ست

آقا تاکید کردن حتما بخورید!!

سر به نشونه تایید تکون دادم

چاوش به شدت روی وعده های غذاییم حساس بود.

ساعت ۱ نیمه شب بود.

پاهامو جمع کردم و سرمو روش گذاشتم.

منتظر بودم چاوش برگرده و هنوز نیومده بود.

صدای رد و برق میومد

بارون و تگرگ به شیشه های اتاق مب‌خورد

خودش میدونست از تاریکی می‌ترسم چرا تا الان تنهام گذاشته بود؟  

 

صدای چند تا ماشین توی حیاط اومد

اول خواستم سریع داخل تراس شم.

اما بلافاصه پشیمون شدم.

کمی بعد در اتاق باز شد و عطرش زود تر از خودش داخل اومد.

از جام تکون نخوردم.

همونطور جنین وار روی تخت موندم.

قدماش نشون میداد داره به سمتم میاد.

کمی بعد بوی عطرش بیشتر شد

خم شد و از پشت یه دسته از موهامو بین دستش گرفت 

- خوابی بیبی!؟

سر به نشونه نه تکون دادم 

که خشدار گفت

- برگرد ببینمت دخترکم

به حرفش گوش دادم و برگشتم.

چشماش با دیدنم برقی زد.

با همون لباسا روی ت..خت اومد.

کراواتش باز دور گردنش بود و سه دکمه اول پیراهنش باز بود

صورتش نزدیکتر شد که نفساش بوی ال‌‌کل میداد.

نرم پرسیدم 

- چرا دیر اومدی؟!

م..ستی؟!

خندید

ل..بامو ب..و..سید و همونجا پچ زد 

- منتظرم بودی عروسکم؟!

سر بلند کردم و به چشمای مشکی خم..ارش نگاه کردم

با یاداوری حرفای ظهرش پکر شده گفتم

- آره !!

مگه خودت نگفتی برام سوپرایز داری

ولی عمل نکردی!!

دوباره ل..بمو بوسید

- سوپرایزت سر جاشه دختر بابا!! 

کلافه کنارش زدم

بهونه گیر گفتم 

- داری دروغ میگی!!

اصلا من خسته شدم چاوش

همش نیستی، آخر شب میایی، الان داری بوی عطر زنونه میدی 

چشماش گشاد شد

انگار اون م..ست.ی کوتاه از سرش پریده بود 

خشن غرید 

- عطر زنونه دیگه چه کوفتیه 

سرمو زیر گرد..ن ک..لفتش بردم

یقه پیرهن سفیدشو گرفتم و سر شونه اشو بو کشیدم.

بین بوی تلخ و سرد عطر خودش بوی یه عطر زنونه ام میومد

کم بود ولی بود.

توی فکر رفت

انگار چیزی یادش اومده بود که کلافه لعنتی زیر لب گفت

دستشو زیر ت..نم پیچید و منو به تخت سی...نه پهن و سفتش چسپوند

- نترس بیبی

من جز عروسکم چشم کسیو نمیبینه حله؟!

لجباز لب..امو جمع کردم

- پس این عطر زنونه چیه؟! 

چشمای براقشو دوخت به چشام 

- نمیخوای بفهمی سوپرایزت چیه کوچولو!؟

⊱┄┅┄┅┄┄┅┄●💜💍●┄┅┄┅┄┄┅┄⊰

مممنون که تا اینجا خوندی💜🤍

و اما شرط: 15کامنت و 9 لایک💙

خوب دیگه بابای❤👋🏻👋🏻