۰شروع تازه۰

Samin Samin Samin · 10 ساعت پیش · خواندن 4 دقیقه

Party 1to5

ژانر «درام اکشن ماجراجویی کلاسیک »

تعداد پست ها« روزی ۲ تا ۵»

بزن ادامه تا با رمانم اشنات کنم.

یه خلاصه ریز هم گفتم خوشحال میشم اون قلب پایین رو قرمز کنی♥️

 

 

 خلاصه«

داستان ما از جایی شروع شد که من باز هم به آن کافه کوچک سر خیابان میرم و مثل همیشه قهوه سفارش میدهم.

پارت ۱ :

 وقتی وارد کافه میشوم چند نفر درحال ورق زدن کتاب های رنگارنگ هستند و از آن طرف« او» مثل همیشه یک جاکت جین خاکستری و یه پلیور قرمز مردانه به تن دارد که بخاطر روپوش سفید ی که روی آنها پوشیده لباس هایش چروک شده است. برای ثانیه ای نگاهش قفل چشمانم شد و من با سر خورده گس پشیمانی سرم رو انداختم پایین و به کاغذ روغنی ساده منو زل زدم تا از لیست نوشیدنی ها یک قهوه ساده ولی شیرین سفارش دهم. موهایی را که از میان کش ساده در رفته بودن را با دست به پشت گوش هدایت  کردم و گارسون رو صدا زدم ببخشید من یدونه قهوه میخاستم چشم الان حاضر میکنن چیزه دیگه ای نمیخاستید؟  نه ممنون فقط یکم هم شکر داشته باشه.

با تموم کرد جمله ام گارسون رفت و من هم به آرامی کتاب های که از کتابخانه نزدیک دانشگاه قرض گرفته بودم را از داخل کیف چرمی به بیرون کشیدم و آن را روی میز قرار دادم.

پارت ۲:

 به همراه کتاب ها یک روان نویس ساده بیرون کشیدم و کاغذ روغنی هایی که از رسید خرید با قی مونده بود رو از جیب پالتو یشمی که به آن داشتم بیرون کشیدم و سعی کردم روی آن ها هم چیزی بنویسم تا اصراف نشود.

با صدای آشنایی سرم را از روی میز بالا آوردم و تا با چشمای آبی او برخوردم تازه متوجه شدم که هنوز داخل کافه هستم.

-خانم اریسا سفارشتون رو آوردم بفرمایید! 

+ممنون ببخشید شماهم معطل کردم.

-مشکلی نیست.

+ باز هم معذرت آقای ؟ ببخشید میتونم اسمتون رو بپرسم؟

-بله آرتا هستم.

+ خوش بختم آقا آرتا و اینکه شما اسم منو از کجا میدونید ؟

-منم همینطور کتاب خونه یعنی منو به یاد ندارید؟

+ نه واقعاً.

ـ مشکلی نیست اگه با من کاری نداری رفع زحمت کنم.

+ نه فعلاً 

بعد نوشیدن قهوه ام از داخل کیف پولم صورت حساب رو تسویه کردم. و کیفم رو از روی میز برداشتم و از کافه خارج شدم.

پارت ۳:

 پس که اینطور اسمش آرتا هست. توی خیابان ها قدم میزدم تا به ایستگاه اتوبوس برسم و برم خونه که ناگهان باران زد.

دوان دوان به سمت یکی از ایوان های نزدیک رفتم تا خیس نشوم آرام آرام از زیر آنها حرکت کردم که با برخورد دستی هین کوتاهی کشیدم.

- ببخشید شمارا ترساندم منم آرتا بفرمایید چتر+ ممنون پس خودتون چی؟- برای من مشکلی پیش نمیاد فعلا اریسا .

و از آنجا دور شد این رفتارش برایم عجیب بود یعنی من را دنبال کرده بود؟

 پارت ۴: 

با این سردرگمی فکری در این باران ناگهان سر از ایستگاه اتوبوس درآوردم بدن خیس و مچاله شده خودم را بر روی یکی از صندلی های خیس و نم دار ایستگاه تکیه دادم.

و چتری که آرتا بهم قرص داده بود را جمع کردم و کنار خودم نگه اش داشتم.

 کمی باران شدت گرفت و همچنان من منتظر آخرین اتوبوس این ایستگاه بودم.

ساعت را چک کردم تقریبا از نیمه های شب گذشته بود .

باورم نمیشود که هنوز مایکی را تنها در خانه رها کردم. تو همین افکار بودم که با برخورد نور چراغ های جلو اتوبوس به خودم اومدم و وسایلم رو جمع کردم و وارد اتوبوس شدم.

مردی سال خورده پشت فرمون چرمی و قدیمی ای  نشسته بود به او سلام کردم و روی یکی از صندلی ها نشستم.

سعی داشتم از کتاب های داخل کیف چرمی دربرابر خیسی و مرطوب بودن آب باران محافظت کنم.

برای همین آنها را از کیف به بیرون کشیدم و در هوا تکاندم .دستم را بر روی جلد تک تکشان کشیدم تا کمی از خیسی آنها را از بین ببرد.

کمی پلک هایم را روی هم گذاشتم و تلاش کردم که آرامش را به آنها برگرداندم .

پارت ۵:

با تکان های ریز آهسته آن پیر مرد  از دنیای زیبای خواب برخواستم وسایل را جمع کردم و از اون خداحافظی کردم.

کلید را روی قفل در چرخاندم و  در را باز کردم.

برایم عجیب بود که چرا مایکی خانه را بهم نریخته است. وسایل اسباب بازی مرا بود خونه مرتب بود حتی به ماهی ها هم غذا داده شده بود.

با به یاد آوردند اسم کارن تازه متوجه شدم من کلید خانه را چند روز پیش به او دادم.

کارن عاشق گربه ها و ماهی هاست برای همین از من درخواست کرده بود تا سر از گاهی به اینجا بیاید تا کمی با آنها وقت بگذرند.

پس او هم برای تشکر خانه را تمیز کرده است.

پالتو یشمی نامدار را بر روی کاناپه رها کردم و کش مو را از موهایم جدا با حوله تمیزی که روی کاناپه گذاشته شده بود موهایم را خشک کردم.

میل زیادی به خورد شام نداشتم برای همین بعد از تعویض لباس به رخت خواب رفتم و سرم را بر روی بالشت نرم و جدیدم قرار دادم.

صبح با صدای تیک تاک ساعت از خواب بیدار شدم میز صبحانه را آماده کردم و بعد به ماهی ها غذا دادم.غذای مایکی هم داخل ظرف مخصوص آبی اش ریختم و جیرجیرک پلاستیکی را به صدا در آوردم تا مایکی را برای صرف صبحانه بیدار کند.

 ۴۳۲۲کاراکتر نوشتم خوشحال میشم برای زحماتم یه لایک بکنید