برو ادامه🤍

 

پارت ¹ : برج ایفل، صحنه جرم

ساعت از نیمه شب گذشته بود و پاریس، شهر نورها، در سکوت وهم‌انگیزی فرو رفته بود. اما این سکوت، فقط ظاهری بود. در دل این شهر، دو چهره‌ی آشنا، با نقاب‌هایی بر چهره، مشغول نقشه‌ای شیطانی بودند. مرینت دوپن چنگ، با نام مستعار “کفشدوزک”، و آدرین آگرست، ملقب به “گربه‌ی سیاه”، دو خلافکار حرفه‌ای که تمام پلیس‌های پاریس را کلافه کرده بودند.

مرینت، با موهای سرمه‌ای و چشم‌های آبی نافذش، نقشه‌ی سرقت را زیر نور مهتاب بررسی می‌کرد. “آدرین، حواست باشه. این جواهرات خیلی با ارزشن. نباید هیچ ردی از خودمون به جا بذاریم.”

آدرین، با موهای طلایی و چشم‌های سبز زمردینش، لبخندی مرموز زد. “نگران نباش، کفشدوزک. من همیشه یه قدم از پلیس‌ها جلوترم. به خصوص اون گوریلِ خنگ، گابریل!”

آنها به سمت برج ایفل، نماد پاریس، حرکت کردند. اما این بار، برج ایفل نه به عنوان یک جاذبه توریستی، بلکه به عنوان صحنه جرم انتخاب شده بود. مرینت و آدرین قصد داشتند گران‌قیمت‌ترین گردنبند الماس جهان، معروف به “اشک‌های پاریس”، را از خزانه امنیتی برج سرقت کنند.

“نقشه اینجوریه، گربه. من با استفاده از میراکلس کفشدوزک، یه ورودی مخفی به خزانه پیدا می‌کنم. تو هم با قدرت گربه‌ایت، سیستم‌های امنیتی رو از کار میندازی. بعدش هم… واویلا! اشک‌های پاریس مال ماست!”

آدرین چشمکی زد. “مثل همیشه، یه نقشه بی‌نقص! فقط امیدوارم این دفعه دیگه خبری از اون سوسک‌های مزاحم، یعنی پلیس‌ها، نباشه.”

آن ها با احتیاط وارد برج شدند. مرینت، با استفاده از قدرت‌های میراکلسی خود، تونست یک ورودی مخفی به خزانه پیدا کنه. آدرین هم با قدرت گربه‌ایش، سیستم‌های امنیتی رو یکی یکی از کار انداخت.

“عجب خزانه امنیتی‌ای! انگار دارن از تاج جواهرات ملکه محافظت می‌کنن!” آدرین با لحنی طنزآمیز گفت.

“تمومش کن، گربه! تمرکز کن روی کار. این گردنبند ارزشش رو داره.” مرینت با جدیت پاسخ داد.

آنها بالاخره به محفظه اصلی گردنبند رسیدند. “اشک‌های پاریس” در یک جعبه شیشه‌ای ضد گلوله قرار داشت. آدرین با استفاده از قدرت گربه‌ایش، شیشه رو شکست.

“تموم شد! حالا دیگه این گردنبند مال ماست!” آدرین با خوشحالی گفت و گردنبند رو برداشت.

اما ناگهان، صدای آژیر پلیس بلند شد.

مرینت با نگرانی گفت :

 “به نظر میاد یه مهمون ناخونده داریم!” 

“هی، کفشدوزک! فکر کنم باید یه کم خوش بگذرونیم!” آدرین با خونسردی پاسخ داد.

مرینت و آدرین، با گردنبند “اشک‌های پاریس” در دست، به سمت پشت بام برج ایفل فرار کردند. پلیس‌ها در تعقیبشون بودن و پاریس، دوباره صحنه یک تعقیب و گریز هیجان‌انگیز شده بود.

این فقط یه شروع بود… ماجراهای مرینت و آدرین، دزدان دوست داشتنی پاریس، تازه شروع شده بود!

 

_______________________________________

 

ادامه اش بدم ؟ اگه ایده ای برای اسمش داشتین بگین