Ash of the soul : 7
12 مرداد · · خواندن 3 دقیقه درود، بعد از مدت ها برگشتم اینبار اگه مشکلات و گشادی بزاره مرتب رمانو براتون میزارم و اینکه کاور رو تغییر دادم نظرتون راجبش چیه؟ برای خوندن پارت های قبل از برچسب استفاده کنید.
بفرمائید ادامه.
به سمت پذیرایی رفت، تلفن خونش رو برداشت و به فست فودی نزدیک خونش زنگ زد و یک پیتزای مخصوص سفارش داد، بعد سفارش قرصاشو خورد و به سمت تلویزیون رفت، روی مبل لم داد؛ تلویزیون رو روشن کرد و روی شبکه اخبار کشور گذاشت، همینکه رو شبکه افتاد خبر قتل متیو ماسیمو پخش شد، پوزخندی زد:«متیو ماسیمو، میبینی؟ خیلیا از مرگت ناراحتن ولی خیلی حیفه که از کارات خبر ندارن»
بعد از نیم ساعت زنگ در به صدا در اومد، از روی مبل بلند شد و به سمت در رفت، همونطوری که حدسشو زده بود پیتزاش رسیده بود، پیتزا رو حساب کرد و برگشت داخل، پیتزا رو روی میز گذاشت و روی کناپه نشست، شروع کرد به خوردن که تصمیم گرفت بره کافه، پیتزا رو که تموم کرد وسایل هارو جمع کرد.
موهاشو با دستاش عقب کشید و با زدن عطر مخصوصش از خونه خارج شد، سوار ماشینش شد و به سمت کافه معروف ایتالیا رفت، اون کافه به قشنگ ترین جای ایتالیا معروف بود درسته فقط یک کافه بود ولی نه هر کافه ای، نمای داخلش به آدم آرامش خاصی میداد، رفتار گارسون ها و پرسنل های کافه، پارکینگ مخصوص مشتری ها، منو هاشون و کیک های معروفشون همش محشر بودن.
ماشینو پارک کرد و از ماشین پیاده شد،
عینکشو در آورد و کتشو درست کرد.
وارد کافه شد این اولین باری بود که به اون کافه میرفت اون آدمی نبود که زیاد کافه بره و هروقتم میرفت کافه های معمولی رو ترجیح میداد؛ یکی از میز هارو انتخاب کرد و نشست، منو رو چک کرد. یک فنجون قهوه با کیک مخصوصشون رو انتخاب کرد، گارسون اومد و سفارش هارو گرفت، به نمای کافه نگاه انداخت همه با پارتنر هاشون اومده بودن و اون تنها کسی بود که پارتنری همراهش نداشت؛ به میز بغلیش خیره شد، یک دختر و یک پسر جوون که بهشون میخورد 18 سالشون باشه نشسته بودن، دختره داشت درمورد رفیق خارجیش حرف میزد و پسره غرق دختره بود.
لبخند زد"امیدوارم هیچوقت از هم جدا نشن"درسته! اون شاید از ظاهر و کاراش آدم بدی به نظر بیاد ولی درمورد روابط هیچوقت نمیتونست آدم بدی باشه، اون همیشه از رابطه های پر از عشق و محبت خوشش میومد و هیچوقت نمیخواست این نوع رابطه ها تموم شن حتیٰ اگه اون رابطه ها به اون ربطی نداشتن، اون فقط میخواست پارتنرا همیشه کنار هم خوشحال باشن و همه جوره همدیگرو بپرستن.
سفارششو آوردن ولی سفارشش اشتباه بود:«ببخشید ولی من اینو سفارش ندادم»
گارسون یک نگاه بهش کرد و چشمک زد:«شما اینو بخورید به حساب من سفارشتونم میارم»
ریلکس و آروم به گارسون نگاه کرد:«سفارش من یک فنجون قهوه و کیک مخصوص بود»
گارسون چشمک زد:«حالا شما اینو بخورید به حساب من،سفارشتونم میارم بازم اونم به حساب من»
پوزخندی زد، جالب بود، همیشه پسرا اینکارو میکردن ولی الان یک دختر داره واسه یک پسر حساب میکنه:«میشه رئیس کافه رو ببینم؟»
دختره یک نگاه پر استرسی بهش انداخت:«متأسفانه رئیس امروز نیومدن»
سرشو پایین انداخت و پوزخندش بیشتر شد یهو سرشو بالا آورد و تن صداشو بیشتر کرد:« میخوام همین الان صاحب کافه رو ببینم»
دختره ترسید و تو نگاهش داشت التماس میکرد اینبارو بگذره، یهو صاحب کافه از راه رسید:«اینجا چخبره؟»
پارت بعد رو بعد از ویرایش براتون میزارم، لایک و کامنت یادتون نره