هاییییی اگه یادتون باشه چند روز پیش یه پست گذاشته بودم جهت نظرسنجی واسه رمانم،امروز یه جمع بندی کردم و تصمیم دارم یه پارت آزمایشی بدم ببینم حمایت میشه یا نه که دیگه انشاالله شروعش کنم،بخونش ضرر نداره که.🩷🥱بیا ادامه..[درضمن هنوز اسم و کاور نداره]

با اینکه دیشب خوب نخوابیده بودم ولی ساعت ۷ بیدار بودم همون طور که داشتم تختم رو مرتب میکردم یه چیزی به چشمم اومد روی میز آرایشم، یچیزی داشت برق میزد ولی من که چیزی نداشتم اینجوری برق بزنه رفتم سمتش دیدم یه جعبه است من اصلا تا به‌حال همچین جعبه ای نداشتم بازش کردم یه گوشواره توش بود تقربیا روش شکل خفاش طور بود،همون لحظه یادم افتاد دیروز دوستم خونه ام بود و شاید اون برام هدیه گذاشته ولی آخه گوشواره خفاش...؟؟؟ زنگ زدم بهش:

-الو سلام

*سلام مرینت

_ام یچیزی برام کادوتو دیدم

*چییی کدوم کادو رو میگی اصلا؟؟

_همون کادوت دیگه که روی میز آرایشمه 

*چرا چرند میگیییییی

_ای بابا شوخی نکن دیگه...

*من شوخی میکنم یاتو، چی زدی دختر؟؟؟

_آخهههه پس این....

*بیب بیب(قطع کرد)

با خودم گفتم یعنی چی؟؟؟مطمئن ام آلیا داشت دروغ میگفت. گوشواره رو پوشیدم همون لحظه تغییر کردم یه لباس عجیب و سیاه تنم بود و مثل خون آشام شده بودم هنگ بودم...

همون روز آدرین:

اوف چقدر هوا سرده پتوم کجاست؟!رفتم کشوی رخت خوابم رو باز کردم و پتومو برداشتم ولی لای پتوم یه جعبه عجیب بود،من..اصلا همچین چیزی نداشتم.....بازش کردم توش یه انگشتر بود و روش یه طرح خفاش طور بود کردم توی انگشتم و یهووووو تبدیل شدم به یه خون آشام نمیدونستم چه خبره ربع ساعت اول داشتم میخندیدم و فکر میکردم خوابم تا اینکه.............

  پایان/شروع اصلی ماجرا

✨️برای شروعش ۱۰تا لایک✅️ <انجام شد>

✨️۸تا کامنت ✨️هنوز انجام نشده