
رمان 🤍p4🩶ꜱɪʟᴠᴇʀ ᴘᴇᴀʀʟ

🩶ܩܝوߊܝیܥ ܝ̇ߺܦ̈ܝܘ ߊܨ🤍
نویسنده: 𝓐.𝓡
ژانر: فانتزی، درام، عاشقانه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام من اومدم با یک پارت جدیدی از رمانم
ببخشید بابت تاخیر 🙏🏻
برای خوندن این پارت از رمان به ادامه برید 👇🏻
از زبان کاترین
بعد از اینکه لباس پوشیدنم و درست کردن مو هام تموم شد، هدیه ای که واسه پرنسس گرفته بودم رو برداشتم و با خدمتکاری که به طور موقت جای مارون رو گرفته بود، از عمارت بیرون اومدم.
کالسکه رو طبق دستورم آماده کرده بودند، لبخندی زدم و داخل کالسکه نشستم که کالسکه حرکت کرد.
بعد از 25 دقیقه ی دیگه رسیدیم به عمارتی که پرنسس اونجا زندگی میکرد.
این عمارت رو پرنسس از پادشاه درخواست کرده بود و خودش این جارو مدیریت میکرد.
پرنسس چند تا مغازه داشت و ثروتش از اونها نشاط میگرفت با این حال پادشاه که دخترش رو دوست داشت ساللنه بودجه ای میفرست.
از کالسکه پیاده شدم و به داخل رفتم. در عمارت باغی بود که پرنسس فلورا بیشتر وقتش رو اونجا میگذروند و مهمونی اونجا برگزار شده بود.
میز و صندلی چیده شده بود و تقریبا همه ی مهمونا اومده بودن.
فلورا: وای بالاخره بانو کاترین اومد.
تعظیم کردم و ربه فلورا گفتم:
کاترین: سلام پرنسس فلورا، از اینکه من رو دعت کردید بسیار سپاسگذارم، امیدوارم که حالتون خوب بوده باشه.
فلورا: خیلی ممنون
و بعد روی صندلیم نشستم و با بقیه هم احواپرسی کردم که بقیه هم اومدن که شامل لوسیندا و مارینا هم میشد.
بعد از سلام و احوالپرسی نشستن.
مارینا هم مثل منو لوسیندا کاندید ازدواج بود.
چهارمین شخص که کاندید ازدواج بود، خواهر همسر ولیعد بود، کسی زیاد درموردش نمیدونه چون خیلی کم تو اجتماعات حاضر میشه.
که یهو اعلام کردن پرنسس تاجدار که همسر ولیعهد بود اومد.
همه به احترامش تعظیم کردند و سلام کردن اون هم تعظیم کوتاهی کرد و روی صندلیش نشست.
من که زیاد نمیشناختمش ولی اون با فلورا صمیمی بود.
خدمتکارا چای هایی که اماده کرده بودند رو آوردند
لوسیندا در حالی خودشو باد میزد گفت:
ــ میبینم که امروز هم بانو سالی نیومدند
اما(همسر ولیععد): بانو لوسیندا انگار خیلی کنجکاون، راستش خواهرم چند روزی هس که مریض و ناخوش احوالن
لوسیندا: اوه چه بد امروز هم نتونستم ببینمشون
کاترین: امیدوارم حالشون خیلی زود بهتر بشه
فلورا: منم امیدوارم
لوسیندا زیر لب ایشی گفت و روشو برگردوند.
طبق شایعه هایی که شنیده بودم خواهر اما بدن خیلی ضعیفی داره و زیاد از خونه بیرون نمیره و یک سال از من بزرگتره در حالی که پرنسس فلورا یک سال از من کوچیک تر هست.
کاترین: راستش من به نشانه ی قدردانی و تشکر برای پرنسس فلورا یک هدیه خریدم.
به خدمتکار اشاره کردم که هدیه رو به پرنسس بده.
فلورا: خیلی ممنون حتما به خوبی ازش مراقبت میکنم.
کاترین: خواهش میکنم، ولی اگه میدونستم پرنسس تاجدار هم میاد برای ایشون هم تهیه میکردم.
اما: ممنون بابت توجهت ولی لازم نیس
به چهره های مارینا و لوسیندا نگاه کردم از عصبانیت سرخ شده بودند و حسابی کلافه شده بودند.
و اینطوری مهمونی چای که پرنسس ترتیب داده بود گذشت و خیلی زود فردا از راه رسید.
از زبان ریو
از خواب بیدار شدم و آماده شدم.
خدمتکارا صبحونم رو آوردن. بعد از خوردن صبحونه به دفتر کارم رفتم و دوباره شروع به کار رفتم.
واقعا خسته کننده اس حتی با اینکه دیگه توی پایتختم و داخل مرز و عمارت خودم نیستم دارم کار میکنم.
از خاندان سلطنتی بودن هم بدی های خودشو داره.
سرم بیشتر با ازدواج شلوغه و دو روز دیگه قراره زنم رو انتخاب کنن.
به مدلرک نگاه کردم، پرنسس فلورا که بانو کاترین رو پیشنهاد داده بود و ملکه بانو لوسیندا رو، ولیعهد هم بانو کاترین رو پیشنهاد داده بود.
بقیه ی اشراف زاده ها هم که هنوز نظرشون رو اعلام نکرده بودند.
توی ازدواج برادرم هم این اتفاق افتاده بود ولی ازدواج اون یک هفته طول کشیده بود. هر روز به خودم میگم خوب شد که من ولیعهد نشدم.
شایعه هایی شنیده بودم که بانو لوسیندا دختر مغرور و خودخواهی هست و بانو کاترین دختر آرومی هستن بانو سالی با بدن ضعیفی به دنیا اومدن و بانو مارینا آدم دورویی هستند.
هرچقدر که فکر میکنم میبینم بانو کاترین بهترن مگه اینکه اون هم تظاهر به خوب بودن بکنه. شایعه هایی بودند که میگفن خیلی ساده لوح و احمقه، امیدوارم که درست نباشه.
از زبان کاترین
امروز قرار بود برم به سازمان اَوِلی خودم هم نمیدونم چرا اسمش اینجوریه ولی یه سازمان مخفی هست که اطلاعات رد و بدل میکنند.
هویت کسی که اونجارو اداره میکنه مخفیه و همینطور هویت مشتری هاش ولی من به اون آدم نزدیکم با اینکه هیچکدوممون هویت همدیگه رو نمیدونیم.
همراه مارون سوار کالسکه شدم و به سمت قنادی اَوِلی حرکت کردیم.
وارد اونجا شدیم و صورتمون رو پوشوندیم و به زنی که اونجا کار میکرد رمز ورود رو گفتیم و وارد اونجا شدیم.
به سمت اتاق وی آی پی رفتم و روی کاناپه چرمی که اونجا بود نشستم و منتظر اوا شدم (اوا مسئول سازمانه و این اسم مستعارش هس)
ماسک سبزی پوشیده بود که با رنگ چشماش همخونی داشت و با شنلش موهاشو پوشونده بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♡
لباس کاترین در مراسم چای پرنسس فلورا 👇🏻👗

................

نام: فلورا کاتارا
شخصیت: خونگرم، مهربون، بازیگوش، برونگرا
1 خواهر و 2 برادر داره (خواهر ریو)
دوست کاترین
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این هم از پارت جدیدی از رمانم✨
امیدوارم از رمان لذت برده باشید🤍
نظرتون رو درمورد رمانم توی کامنت ها حتما بگید 💗
و لایک سفید رو رنگی کنید تا من انرژی بگیرم❤
شرط پارت بعد: 13 لایک و 11 کامنت
بای بای 👋🏻