
حبــس بـیـــن بازوهــات💜💍

40 تا P: 33
سلامممممممممم. چطورید💙🧚🏻♀️
اومدم با ی پارت داغ پس ادامه🩵✨
فقط قبلش ی لایک بکن بعد برو عسلم💛✨
حَـبـس بیـن بـازوهـات💜💍◜
#پارت_33
پشت بهش دراز کشیدم تا نتونه چیزی بگه
ولی چاووش عصبی تر از این حرفا بود که با تهدید من از موضع خودش کوتاه بیاد
زیر گوشم گفت
- بچه ما بدنیا میاد عسلم
دور و برتم هیچ اتفاقی نمیافته!!
- ولی باب...
عصبی گفت
- هیس دردونه!!
باباتو خودم سر جاش مینشونم
حرف مفت زده
سرمو به سمتش برگردوندم
و صدامو بالا بردم
- حق نداری به بابام حرف بزنی چاوش
سر تکون داد
- باشه عزیزم
باشه
دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد.
میدونستم چاووش به چیزی که میخواست میرسید.
حتی اگه بچه باشه.
فقط باید تا اون موقع خودم سر از همه چی در میاوردم
و میفهمیدم من این وسط چیکاره ام.
واقعا زن چاووشم؟
یا...
حتی تصور اینکه بازی خورده باشم
یا تمومه علاقهداش به من بازی باشه باعث میشد یخ بزنم.
مگه میشد علاقه توی چشماش دروغ باشه؟
دخترکم گفتناش چی؟
صبح که از خواب بیدار شدم
نگاهی به کنارم که خالی بود انداختم و خبری از چاووش نبود.
حس بدی بهم دست داد
ساعت ۷ بود و هرکاری کردم دیگه خوابم نبرد.
از جام بلند شدم و تخت و مرتب کردم و صورتمو شستم
یه ورزش توی باشگاه شخصی و بزرگش که به جایی بر نمیخورد.
تا جایی ام که خبر داشتم
جز چاووش هیچکس حق رفتن به اون قسمت
یا استفاده از وسایلشو نداشت.
چون بادیگاردا خودشون باشگاه جدا داشتن.
با همین تصمیم لباسامو عوض کردم
و به سمت آشپز خونه رفتم
کمی که خودمو سیر کردم از در پشتی که هیچ بادیگاردی اونجا نبود.
یواشکی وارد باشگاه شدم
و درو هم بستم.
هدفنمو با خودم آورده بودم چون اگه موزیک صدای بلند میذاشتم ممکن بود یکی بشنوه و بیاد.
نمیدونم چند ساعت گذشته بود.
که داشتم ورزش میکردم
حس میکردم حالم بهتر شده
دقیقا یادم نمی اومد از کی باشگاه نرفته بودم.
شاید از وقتی که به این خونه اومده بودم
◞حَبس بینِ بـازوهـات💜💍◜
#پارت_34
وقتی کارم تموم شد
عرق از تمومه صورتم میچکید
نفسمو بیرون دادم و آب معدنیمو برداشتم و سر کشیدم.
کارم تموم شد خواستم هدفنمو در بیارم
و برم بالا
ولی با دیدن استخر و آب تمیزش پشیمون شدم.
دلم نمیخواست برگردم
و دوس داشتم بیشتر با خودم تنها بمونم
اما نمیدونستم با این کارم
دارم خودمو توی دردسر میندازم.
خواستم لب...اسمو در بیارم.
که صدای مردونه ای اومد
- جو...ن ببین کی اینجاست
سریع به عقب برگشتم و با دیدن مرد ناشناسی ابروهام بالا پرید
عصبی گفتم
- تو کی؟!
اینجا چه غلطی میکنی!!
ابروهاش بالا پرید
- اوهوع
کوچولو چه زبون درازی داری!!
مگه چاووش یه بار نگفته بود ورود تمومه افراد عمارت به اینجا ممنوعه؟
پس این کی بود؟
مطمئن بودم نمیدونست زن چاووشم
وگرنه حتی جرعت نمیکرد سرشم بالا بیاره
- برو بیرون تا ندادم از سر آویزونت کنن
بلند خندید
- یه خدمتکار که یواشکی اومده است..تخر عمارت رئیسش و چه به این حرفا؟!
فکر کرده بود یه خدمتکارم که یواشکی اومدم اینجا؟
حس میکردم توی خطر افتادم
من یه دختر بودم
و قدرت بد...نیم مقابل این قولتشن آموزش دیده هیچی نبود.
با حرص گفتم
- احمق
چطور جرعت میکنی با من اینجوری حر...
بین حرفم پرید
و بلند قهقهه زد
- جووون اینو ببینا
فاز خانوم خونه رو برداشته
بیا زنه من شو قول می....
نگاهی به اطرافم انداختم و با دیدن باز بودن در
امیدی توی قلبم پیچید
با حرف زدناش کم کم داشت جلو میاومد
سریع به سمت در هجوم بردم
عربده بلند و حرفای ر...ک...ش توی سالن میپیچید
ولی از شانس خوبم توی دویدن زرنگ بودم و تونستم قبل از اینکه بهم برسه
فرار کنم.
مجبور بودم از در اصلی برم که وارد حیاط عمارت شدم
و با دیدن بادیگاردا که همه آماده باش بودن ابروهام با تعجب بالا پرید
چه خبر بود؟!
ترس اینکه اون مرد برسه بهم نذاشت زیاد همون جا بمونم و به سمت ساختمون عمارت رفتم
اما...
◞حَبس بینِ بـازوهـات💜💍◜
#پارت_35
اما چشمام روی صحنه جلوی روم مات موند
چاووش با صورت سرخ و ایستاده بود جلوب خدمتکارا
و با عربده بلندی غرید
- تا یه ساعت دیگه پیداش نکنن
همتونو سـ ـلاخی میکنم!!
از صدای ترسناکش شونه ام بالا پرید
یادم اومد باید واکنشی از خودم نشون بدم
جلو رفتم و آروم گفتم
- چیشده؟
با صدای من چنان سر چاووش به سمتم برگشت
که حس کردم گردنش رگ به رگ شد و صداشو شنیدم
ترسیده از چشمای سرخش که روی من ثابت مونده بود یه قدم عقب رفتم
دایه با ترس گفت
- دختر نصف جونمون کردی!!
با گیجی گفتم
- من؟!
قبل از اینکه کسی جوابمو بده
چاووش تیز به سمتم اومد و مچ دستمو محکم گرفت و کشید
با بهت گفتم
- چا...
بلند غرید
- خفهه شوو!!
ببند دهنتو
سنگینی نگاه همه رو حس میکردم
اولین بار بود چاووش با من اینجوری حرف میزد
چنان پشت سرش کشیده میشدم
که تا رسیدن به اتاقمون چند بار سکندری خوردم
نمیفهمیدم اینجا چه خبره
فقط میدونستم چیز خوبی در انتظارم نیست
که چاووش داره اینجوری رفتار میکنه
در اتاق و باز کرد و هولم داد داخل
وقت بود با سر روی زمین بیوفتم که با کمک تخت تعادلمو حفظ کردم
نزدیکم شد و با صورتی که از اعصبانیت سرخ و ورم کرده شده بود
- چا...و...ش چی...
نذتشت حرفمو ادامه بدم
خیره بهم به ت..خت اشاره کرد و غرید
- بتمرگ بشین!!
دیگه تحمل نداشتم سکوت کنم و بهم بی احترامی کنه
با صدای بلندی جیغ زدم
- حق نداری با من اینجوری حرف بزنی!!
سکوتی توی اتاق حکم فرما شد
دروغه بگم از ترس جون به مرگ نشده بودم
ولی ظاهر خودمو حفظ کردم
دستی دور لبش کشید و نیشخندی زد
- حق ندارم!!
جالبه، باباتو دیدی جرعت گرفتی دردونه!!
هر قدمی که جلو میاومد
به جبرانش یه قدم عقب میرفتم
- نباید دیشب میبردمت
بی جنبهی عسلم
خواستم لب باز کنم و حرف بزنم که غرید
- هیییس!!
تا الان کدوم گوری بودی هان؟
رفته بودی کجا؟
مگه اینجام خرابشده باباته که بی در و پیکر باشه؟!
از حرفش
و توهینی که به بابام کرد مردمک چشمام گشاد شد
درسته عصبی بود و نگرانم شده بود
ولی نمیذاشتم اینجوری باهام حرف بزنه
عصبی توی صورتش پرخاش کردم
- خرابشده خونه توعه که امنیت نداره
بی در و پیکر خونه توعه که....
با دردی که توی صورتم پیچید حرفم توی دهنم خشک شد
چاوش روی من دست بلند کرده بود؟!
باور نمیکردم
مـــات مونده بودم!!
حتی از کارش پشیمون نبود که با غرش گفت
- حواست باشه چی میگی دردونه!!
وگرنه با من طرفی
حالیته؟؟
حتی دلم نمیخواست جوابشو بدم
دلم شکسته بود از رفتارش
من فقط رفته بودم ورزش کنم و بدون اینکه حتی ازم سوالی بپرسه
با بی احترامی بهم توهین کرده بود.
در جوابش زیر لب گفتم
- برو بیرون!!
لب باز کرد که حرف بزنه اما با جیغ گفتم
- نمیخوام ببینمت
تنهاام بزارر!!
زیر لب غرید
- آدمت میکنم
و مشتشو توی دیوار کوبید
چشمامو بستم تا نبینمش و کمی بعد در اتاق محکم به هم کوبیده شد
و همون لحظه صدای چرخش کلید اومد
در و روم قفل کرده بود؟!
◞حَبس بینِ بـازوهـات💜💍◜
#پارت_36
عصبی مشتی به در کوبیدم
- باز کن چاووش
چرا در و قفل کردیی!
کسی جواب نداد
رفته بود و در و هم قفل کرده بود
عصبی با لگد به در کوبیدم
باید میفهمیدم اینجا چه خبره
چاووش چیو نمیخواست من نفهمم
هرچی ام میشد انتقام سیلی امروز و ازش میگرفتم!!
دختری نبودم راحت کوتاه بیام
پشیمونش میکردم
بغضم و قورت دادم و یهو یادم افتاد گوشیمو نبرده
سریع به طرف کشو رفتم
و گوشیمو بیرون کشیدم
شماره داروین و حفظ بودم، مشغول گرفتن شمارش شدم
چند بوق زد ولی جوابی نداد
دوباره و دوباره گرفتمش
تا آخرش صدای عصبیش توی گوشم پیچید
- بله؟
بفرمایید!!
با بغض گفتم
- داروين!!
اول سکوتی پشت گوشی رو گرفت
یهو انگار به خودش اومده با بهت گفت
- دردونه!
تویی قربونت برم؟!
چرا بغض کردی؟
با آوردن اسمم دسته خودم نبود که بغضم ترکید.
همین که صدای گریه ام به گوشش خورد
بلند عربده زد
- دردونه میگم چتهه؟
اون مرتیکه کاری کرده!!
یهو قلبم ایستاد
نکنه بیاد و با چاووش درگیر شه
داروین کله خراب بود
شاید به اندازه خوره چاووش!!
سریع گریه امو پاک کردم و گفتم
- نه نه چاووش کاری نکرده!!
با حرص غرید
- پس چته؟
الابختگی گریه کردی!!
سعی کردم بحث و بپیچونم
- داداش
میتونی یه کاری برام انجام بدی!؟
پوفی کشید
معلوم بود داره سعی میکنه به خودش مسلط باشه
بعد از کمی جواب داد
- بگو چی میخوای جغله!!
ناخونمو جوییدم
- ارتباط بین بابا و چاووش و میخوام!!
سریع، و با تحکم غرید
- نــه!!
با حرص گفتم
- چرا نه؟
من باید بدونم اطرافم چه خبره
معنی حرفای اون شبشون چی بوده؟ چرا حس میکنم سر من معامله کردن؟
صدای پوزخند بلندش اومد
- منه لامصب نگفتم نکن؟
نگفتم بزار برگردم بعد به اون مرتیکه جواب بده!!
با اینکه با چاووش قهر بودم
ولی تحمل نداشتم داروین بهش حرف بزنه.
ولی تحمل نداشتم بهش حرف بزنه
به هرحال چاووش مردی بود که عاشقش بودم
و شوهرم بود!!
- چاووش مشکلی نداره داروین!!
فقط نمیخوام مثله گیجا بین بابام و شوهرم باشم و نفهمم نقشم این وسط چیه که چاووش دیشب ازم می...
یهو یادم افتاد میخوام چی بگم
حرفمو قطع کردم
که عصبی غرید
- ادامه حرفتو بزن دردونه
اون مردک دیشب چیکار کرده؟؟
صداش وحشتناک شده بود
با تته پته گفتم
- هیچی داروین
از دهنم پرید، میتونی کمکم کنی!!
ولی دست بردار نبود
شمرده شمرده غرید
- حرف بزن دردونــه
دیشب چــاووش ازت چـی خواسته!!
پوفی کشیدم
انگار تا حرف نمیزدم دست بردار نبود
با صدای آرومی گفتم
- ازم بچه میخواست!!
تا الان مخالف بود، ولی یهو دیشب گفت بچه میخواد!!
یهو صدای شکستن شیشه ای اومد
چی شد؟؟
نگران گفتم
- داروین؟!
ولی بوق موبایلم نشون میداد تماس و قطع کرده!!
◞حَبس بینِ بـازوهـات💜💍◜
#پارت_37
با استرس دور اتاق و چرخیدم
هرچی شمارشو میگرفتم حواب نمیداد
محکم به در اتاق زدم که بازش کنن
- یکی اونجا نیست؟
کسی جواب نداد
با جیغ گفتم
- باز کنید این کوفتیووو!!
هیچکس صدامو نمیشنید؟!
اگرم کسی بود
کی جرعت داشت دری که چاووش قفل کرده رو باز کنه!!
هیچکس...
با حرص روی تخت نشستم و مشغول جوییدن ناخونم شدم
نمیدونم چند ساعت گذشته بود
که یهو در اتاق با شدت باز شد
با ترس سرمو بلند کردم
که با دیدن چاووش عصبی با چشمای رنگ خون ترس به سمتم هجوم آورد
قدم به قدم جلو اومد
نگاه تیزش باعث ترس بیشترم میشد ولی به روی خودم نیاوردم
از جام بلند شدم و با تته پته گفتم
- چی...چیشده؟
چرا در و قفل کردی روم!!
دستشو به سمتم دراز کرد و از بین فک قفل شده اش غرید
- بده!!
گیج گفتم
- چیو بدم؟
شمرده شمرده به دستم اشاره کرد و تکرار کرد
- گوشیتو بده!!
◞حَبس بینِ بـازوهـات💜💍◜
#پارت_39
الان داشتم میفهمیدم منظورش چیه!!
میخواست گوشیمو ازم بگیره؟!
عصبی گفتم
- منظورت چیه؟
میخوای گوشیمو بگیری!!
ابرو بالا انداخت
خونسرد گفت
- برای بار بعد تکرار نمیکنم دردانه
گوشیت!!
حرصی جیغ کشیدم
- تکرار کن ببینم میخوای چیکار کنی هان
چرا زندونیم کردی؟
عصبی جلو اومد و گوشیمو از دستم کشید
حس میکردم مغزم از کاراش داره متلاشی میشه
بدون اینکه فکر کنم چی میگم
دهنمو باز کردم
- این مسخره بازیا چیه چاووش؟
اصلا میخوام بگم بابام بیاد دنبالم برم!
چنان سرش بلند شد که صدای ترق تروقشو شنیدم
از نگاه تیز و برنده اش ترسیدم
حس کردم نگاهش برام نا آشنا و غریبه است
یه قدم به عقب رفتم که به جبرانش جلو اومد
نیشخند ترسناکی زد
- چیکار کنی؟
از موضع ام کوتاه نیومدم
حالا که حرفمو زده بودم بهتر بود تا آخرش میرفتم
- به با...
یهو با دردی که توی صورتم حس کردم مات موندم...
سرمو بلند کردم و مبهوت به چاووش زل زدم
دست روی من بلند کرده بود؟!
نا باور نیشخندی زدم
خواستم لب باز کنم و حرف بزنم
که سوزشی توی لبم پیچید
دستمو بلند کردم و گوشه لبم گذاشتم
با دیدن خونی که روی انگشم موند خندیدم
و توی صورت سرخ شده اش
گفتم
- دست مریزاد آقا چاووش
هنرای دیگه ای مونده رو کنی؟!
نگاه خیره اش روی لــ...ـب زخمیم بود
رگ گردنش باد کرده بود
و حس میکردم الان منفجر میشه
یهو عصبی از اتاق بیرون زد
و در و بهم کوبید
مات نگاهم مونده بود به قسمتی که بود
کم کم زیر پاهام شل شد و روی تخت افتادم
سد دفاعی که جلوش گرفته بودم شکست و اشک روی گونه ام ریخت
باورم نمیشد
چاووشی که از گل نازک تر بهم نمیگفت
الان دست روم بلند کرده بود
کاش هیچ وقت اون مهمونی لعنتی رو نمیرفتم
حس میکردم همه چی اینا از اون حرفاشونه...
◞حَبس بینِ بـازوهـات💜💍◜
#پارت_40
در و قفل نکرده بود
کمی صبر کردم که بره
به سمت پنجره رفتم که دیدم سوار ماشینش شد
و بدون هیچ بادیگارد یا محافظی داره از خونه خارج میشه
نمیدونم شغلش چی بود
ولی هرچی که بود
هیچ وقت ندیده بودم بدون محافظا یا راننده شخصیش جایی بره
فقط یه بار باهم رفته بودیم
که اون اتفاق افتاد...
وقتی دیدم از خونه خارج شد
سریع به سمت در اتاق رفتم
اما همین که خواستم پله هارو پایین برم یه محافظ غول پیکر جلومو گرفت
- کجا میرید خانوم؟
سر جام ایستادم
عصبی سر بالا آوردم و غریدم
- به تو چه کجا میرم
میرم یه گورستونی لابد باید به توو جواب بدم؟
وقتی نگاه گستاخ و عصبیمو دید سرشو پایین انداخت
- شرمنده خانوم
ولی آقا چاووش گفتن حق ندارید از این طبقه برید پایین
عصبی دستامو مشت کردم
اول اتاقم
الانم این طبقه
ولی یادم افتاد تو اتاق کار چاووش تلفنه
آره میتونستم به بابا یا داروین بازم زنگ بزنم.
ولی هنوز نه
چون اتاقش دوربین داشت
و دوربینش به گوشیش وصل بود
باید یه وقتی میرفتم که گوشیش دستش نباشه
یا مطمئن باشم تا چند ساعت بهش دسترسی نداشته باشه
عصبی به داخل اتاقمون برگشتم.
در و هم محکم به هم کوبیدم
روی تخت دراز کشیدم و جنین وار جمع شدم...
نمیدونم چقدر گذشت که کم کم چشمام روی هم افتاد
و خوابم برد...
یهو حس کردم صدای اومد
چشمامو باز کردم اتاق توی تاریکی تموم فرو رفته بود
ترسیده آباژور و روشن کردم
از بچگی از تاریکی مطلق میترسیدم.
یهو حس کردم سایه ای رو داخل اتاق
روی مبل میبینم...
داشتم قبض روح میشدم
خواستم جیغ بکشم
اما از ترس حتی صدامم بالا نمی اومد
به زور روی پاهای لرزونم ایستادم که به سمت در برم
اما یهو سرشو بلند کرد
توی اون تاریکی صورتش مشخص نبود
ولی....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#پایانننن
کامنت ها بالای 25 و لایک ها بالای 20💙
°به نظرت کی بود که سراغ دردونه اومده بود؟!
ــــــــــــــ
بوس بهت و بابای🎀💜