سلام بچه‌ها خوبید ؟ 😄

چون پارت قبلی طولانی بود یکم فاصله بندازم ! امیدوارم که لذت ببرید .💐

روز به شدت عجیبی هستش من نمی‌تونم به این فکر کنم که قراره چه اتفاقی. 

لئو توی ماشین غل دست من نشسته و مامان داره جلو رانندگی می‌کنه. این موقعیت آرزوی هر دختر دیگه‌ای است که تو ماشین با لئو بشینه نه من!!

مامان یه پیچ قبل از خونه دور می‌زنه و میره سمت بیمارستانی که توش کار می‌کنه نمی‌دونم چرا ولی باید ازش سوال بپرسم چون بهم قول داده بود که بعد از ماه‌ها این آخر هفته رو با هم بگذرونیم. 

ایدن:مامان چرا داریم میرم سمت بیمارستان ؟ اشتباه رفتی !

مامان:ایدن راستش بیمارستان به من مرخصی نداد و دیشبم به خاطر تو قبول کردم که بیام پیشت. 

_اما مامان پس آخر هفتمون چی؟ من چی؟

_من بهشون میگم که نیم ساعت دیرتر برای شیفتم میام.

_میدنم می‌دونم وقتی حالت تهو میگی چقدر می‌ترسی و استرس می‌گیری ولی با خانواده لئو حرف زدم و قرار شده اون امروز پیشت باشه.

مامان ماشین پارک کرد و رفت توی بیمارستان ، یکم بخاطر این اتفاقی که لئو قرار پیشم بمونه تعجب کردم ولی خب الان موقعیتی خوبی هست که ازش حرف بکشم .

ایدن : هعی می گم.....

لئو: ایدن فکر کنم امروز به اندازه کافی پیشت هستم که بخوام به سوالات و حرفات گوش کنم پس خواهشاً الان ببند.

همون به بند آخرش کافی بود که دیگه هیچ حرفی نزنم برای همین رفتم تو گوشیم تا ببینم چه خبره. 

ولی لعنتی برای یه لحظه اون خواب کوفتی یادم اومد برای همینم اولین کاری که کردم رفتم پیامامو نگاه کردم با بچه‌های گروه.خیالم راحت شد .

واقعا ترسیدم که این خواب واقعی باشه ولی حداقل خیالم راحت شد اول پیام کارا رو جواب دادم چون می دونم کارا آدم بی‌صبری هستش.

لوئیسم که هی می‌گفت ببخشید اینا ببخشید چون تو سفر بود نتونسته بود بیاد بیمارستان به دیدنم. 

با سخته قرار بود که این آخر هفته‌ام با مامانم وقت بگذرونم ولی این بیمارستان لعنتی حتی برای نیم ساعت بهش مرخصی نمی ده.

رفتم تو گروه بچه‌ها وقتی دیدن آن شدم هی ازم می‌پرسیدن حالت چطوره چی خوردی مگه.... بین اون همه پیام دنبال عکسا می‌گشتم ولی چیزی پیدا نکردم برای همین وقتی از بچه‌ها پرسیدم گفتن که بیشتر عکس‌ها رو لئو گرفته و چیزی ندارن و همینطور ذکر کردن که حالا که پیشش هستم ازش بخوام که بفرسته.

کاریش نمی شه کرد باید بخوام

ایدن : های لئو بچه‌ها....

لئو: می‌دونم بچه‌ها عکس‌ها رو می‌خوان.

ایدن : و همینطور...

لئو: بهم سلام رسوندن، حرفی است؟

_....

لعنتی یعنی همین الان خوند ولی وقتی نگاه کردم دیدم آخرین بازدید برای ۶ ساعت پیش بود!!؟

یعنی این همه مدت داشته منو زیر چشی نگاه می‌کرده و من نفهمیدم؟

_ می گم لئو میشه باهات نگا کنم انتخاب کنم ؟

_ نه ، می فرستم الان نگاه کنید آخرش خب می بینی.

_ خب نه میخوام باهات انتخاب کنم

_ ولی من راحت همشو می فرستم چه خوبش چه بدش

_ولی خب ....

_ میشه تو کارم دخالت نکنی ؟

_ لئو! چیو داری از من مخفی می‌کنی من می‌دونم دیشب یه اتفاقی افتاده ولی تو بهم نمیگی نکن انقدر مست بودم که کاری کردم یا حرفی زدم؟؟!

_ چیزی نشده !! ببند .

مامان کارش تموم شد از بیمارستان برای ۲۰ دقیقه بیشتر اجازه داد که خونه کنارم باشه البته تا برسیم خونه دوباره باید بره لباس عوض کنه و دوباره برگرده در نتیجه هیچ تاثیری نداشت ‌‌‌!

وقتی رسیدیم خونه والدین لئو بهش زنگ زدم و گفتند که مشکلی براشون پیش اومده و تا فردا خونه سم برای همین لئو باید شب پیش من باشد و این عذاب آوره !

اون یا با من خیلی گرم رفتار می‌کنه یا خیلی سرد اصلاً معلوم نیست دوستشم یا نه ؟!

من رفتم تو اتاقم و سرمو گذاشتم رو بالش هنوز به خاطر دیشب سردرد دارم برای همینم گرفتم خوابیدم راستش برام مهم نبود که لئو می‌خواد چیکار کنه فقط به خواب نیاز داشتم برای همین تخت خوابیدم. 

تا ساعت ۸ شب 

ادامه دارد...

              امیدوارم که خوشتون آمده باشه 

           تا پارت خواهش یکم حمایت کنید 🥹 🙏

                     دوستون دارم بای 🫶💐