
عشق در چشمان تو P4

سلام ، من متاسفم.
درباره ی خودم اشتباه کردم و همینطور داستان نوشتم ، من اشتباه کردم برای همین هم بود که این چند وقت چیزی نداشتم ببخشید
گاهی اوقات بعضی چیزها دلخراش تر از اون چیزی که فکر می کنیم هستن . بعد از اون روز که لئو پیشم بود دیگه ندیدمش ، ولی بهم هر روز پیام میده و حالمو می پرسه و منم جوابش می دم .
امروز مثل همیشه از خواب بیدار شدم و کار های روزامنو انجام دادم مثل همیشه.روزهام انقدر تکراری شده که گاهی وقتا احساس میکنم اصلاً زمان جلو نمیره. فردا یعنی ۱۳ آگوست با بچهها قرار شده که بریم استخر و این خودش چه جور تغییر جدید تو روزم محسوب میشه. البته تقریباً همه بچهها میان لئو، کارا،لویس و چند نفر دیگه.
راستش لئو امروز بیشتر از روزای دیگه باهام حرف زده و گفته دلتنگ همه بچهها شده حداقل یه حرف خوب و ۱۰۰ درصد دروغ بوده.
بعد از اتفاقی که تابستونم باهاش شروع شد دیگه توجهی به اینکه چه اتفاقی تو شب مهمونی افتاده نکردم و بهش اهمیت ندادم مثل کسی که دنبال جواب برای همه چی هست نیستم چون خیلی مال گذشته هست و بیشتر ترجیح می دم گذشته رو خاک کنم تا باهاشون کنار بیام یا هر از گاهی بهشون نگا کنم .
رابطهام با کارام مثل همیشه هستش باهام خوبه و مثل همیشه بود تا چند روز پیش وای جدیداً جوری باهام رفتار میکنم که انگار وجود ندارم خب این رابطه همیشه از طرف من بوده . و من همیشه سعی کردم که از هم نپاشه ولی یه حسی بهم میگه که نزدیکه ، نزدیکه که تموم بشه ولی صدای اون حسو کم کردم و سعی میکنم نادیدش بگیرم با اینکه میدونم داره حقیقتو میگه .
گاهی وقت ها ساکت می شم ؛ تموم می شم . مثل افسرده ها توی تخت می افتم و سعی می کنم خودمو از زندگی کردن دور کنم ، از نفس کشیدن ؛ اما بدون داشتن عشق
گاهی وقت ها خسته می شم .
از بی امیدی خیلی وقته که مردم ؛ از اینکه هر روز چشمانم را باز کنم و ندانم چرا خسته شدم .
از اینکه انگار یکی دیگه شدم خسته شدم انگار منی وجود نداره . احساس می کنم دارم از قلبم
سو استفاده میکنم از احساس عشق.
از عشق ادرم سو استفاده میکنم برای خفه کردن همه صداهای درونم.
این چند وقت دیگه توان نفس کشیدنم برای خودم نذاشتم چرا چون من از خودم متنفر شدم چون زندگی برایم دیگر معنایی ندارد....