"تضاد عشق❤️🔥🍪"
3 ساعت پیش · · خواندن 4 دقیقه شروع رمان جنجالی ᴛᴢᴀᴅ ꜱʜɢʜ🍡💘
📃خلاصه: زندگی دو رفیق در مدرسه و چالش های زندگی🧚🏻♀️🩷
❌پارت گزاری فقط در همین چنل❌
ژانر: طنز/جذاب و کمی چاشنی غم
دارای صحنه های نفس گیر🔥🌊
لینک روبیکا: https://rubika.ir/joinc/EBFHAEAJ0YYEXEESFJYLLPSNAPKHCCYH
لینک چنل بله: https://ble.ir/Tzadshgh13
❌‼️پارت 1 تا 5‼️❌
بچه ها اینا پارت ازمایشی هستن ، اگه دوست داشته باشید این رمانو ادامه میدم. 🩵
ᴛᴢᴀᴅ ꜱʜɢʜ🧸🎀
#𝑷𝑨𝑹𝑻_1
❀°نـــگـار°❀
خندهاش زیباترین منتظره ای بود که تا ب حال دیدم
بارون شدیدی داشت میبارید و هر دومون خیس آب شده بودیم.
داشتیم پیش هم میخندیدیم که خانم محمدی اومد. مدیر بد اخلاق که همه ی
مدرسه ازش مث سگ میترسیدن.
اومد جلو داد زد:
_اینجا چه غلطی میکنید!! میخوایید اخراجتون کنم، گمشید برید خونه!!
مریم اومد جلو و پیش قدم شد:
+چشم خانم الان میریم فقط شما داد نزنید.
_هِررری نبینمتون.
منو مریم که سال شیشمه که باهم دوستیم
تا به الان که نهمیم و انتخاب رشته داریم.
من میخوام برم عکاسی و اون میخواد بره نقاشی.
مریم موهاش کوتاهه من موهام بلنده، اون رک بود من نبودم،
اون برونگرا بود من درونگرا، اون اعتماد به سقف داشت من اندازه ی لوبیا
اعتماد به نفس نداشتم، من مهربونم کافیه ی حرف به مریم بگی تا زنده زنده
دفنت کنه و تفاوت های دیگه.
من موندم یا این همه تفاوت چجوری باهم دوست موندیم.
همینطوری که داشتم وسایل کیفمو جمع میکردم مریم گفت:
_امروز میای کافه؟!
+نمیدونم، باید برم خونه ببینم چی میشه.
_اهان OK
+اره دیگه، وسایلاتو جمع کردی؟
بریم؟
_اره بیا بریم.
⊱┄┅┄┅┄┄┅┄●🎀🧸●┄┅┄┅┄┄┅┄⊰
ᴛᴢᴀᴅ ꜱʜɢʜ🧸🎀
#𝑷𝑨𝑹𝑻_2
بلند شدیم و رفتیم.
داشتیم راه میرفتیم که مریم لب زد:
_واسه امتحان علوم پس فردا خوندی؟
متعجب لب زدم:
+مگه امتحان داریم؟؟
_اره مگه نمیدونستی؟
+نه نمیدونستم. خاک بر سرم
_خوب حالا، خودتو ناراحت نکن.
تقلب میکنم
نفس عمیقی کشیدم و اروم لب زدم:
+اره راست میگی
_خوب دیگه ناراحت نباش
+اوکی ممنون عزیزم
مریم دستش رو انداخت پشتم و لب زد:
_نبینم ناراحت شی جوجه
باور نمیشه مرسیم اولین باره به من جوجه میگه!!!
+تو....به...من گفتی....
وسط حرفم پرید و گفت :
_اره گفتم جوجه
+اخه تاحالا به من جوجه نگفتی
_اره میدونم تو به من میگی جوجه منم خواستم بگم
تعجب لب زدم:
+اره...اره...یعنی بیخال
دیگه هیچی نگفتیم و راه افتادیم.
حس کردم یکی پشت سرمونه!!
برگشتم و پشت سرم رو دیدم و....
⊱┄┅┄┅┄┄┅┄●🎀🧸●┄┅┄┅┄┄┅┄⊰
ᴛᴢᴀᴅ ꜱʜɢʜ🧸🎀
#𝑷𝑨𝑹𝑻_3
برگشتم تو پشت سرم رو دیدم
و با دیدن پیرمردی که پشت سرمون داشت راه میومد
حس کردم قلبم میخواد سینمو بشکافه و بیاد بیرون
اروم تو گوش مرسیم لب زدم:
+مریم. اون پیرمرد رو میبینی
مریم سرش رو برگردوند و عقب رو دید
با ترس زبون باز کرد و گفت:
_وای خدا....میگم چیزه ولش کن
میگم بیا کنار هم باشیم...شاید اصلا دنبال ما نیست
+اره راست میگی
وقتی داشتیم کوچه رو رد میکردیم یکی صدامون کرد:
_دختر خانم، دختر خانم
برگشتم و با دیدن همون پیرمرد
حس کردم قند خونم اومد پایین و فشار داره میوفته.
ولی با آرومی لب زدم:
+بله، بفرمایید؟
_ادرس این کوچه رو میدونید
برگشتم و گوشیش رو دیدم و با دیدن اسم کوچه ادرسش
تو ذهنم نجوا شد
+بله ، دو کوچه بالاتر
_اهان مرسی ممنون دختر خانم
⊱┄┅┄┅┄┄┅┄●🎀🧸●┄┅┄┅┄┄┅┄⊰
ᴛᴢᴀᴅ ꜱʜɢʜ🧸🎀
#𝑷𝑨𝑹𝑻_4
مثل اینکه هیچی نشد و ختم بخیر گذشت.
برگشتم و با دیدن صورت تعجب مریم روبه رو شدم:
_یعنی اون فقط ادرس میخواست؟!!
+مثل اینکه اره. هیچ کاری با ما نداشت
صورتش از تعجب به خنده تبدیل شد
ومنم پشت سرش خندیدم
و به خودمون اومدیم و دیدیم به سر کوچه رسیدیم
منو مریم تا ی جایی راهمون یکی و بعد از هم جدا میشیم.
ناراحت به صورت مریم نگاه کردم.
اونم با غم نگام کرد. انگار هیچکدوممون دوست نداشتیم از هم جدا شیم
ولی خوب چه میشه کرد.
با ناراحتی لب زدم:
+برو میبینمت جوجه
لبخند زد و با غم لب زد:
_میبینمت
+بابای
داشتم راه میرفتم که دستم کشیده شد و تا ب خودم بیام دیدم
تو بغل مریمم.
با ی حس عجیب اما کمی غم اروم گفت:
_ممنونم که هر کاری کردم کنارم موندی!!
داشت ماجرای امروز رو میگفت؟؟!
⊱┄┅┄┅┄┄┅┄●🎀🧸●┄┅┄┅┄┄┅┄⊰
ᴛᴢᴀᴅ ꜱʜɢʜ🧸🎀
#𝑷𝑨𝑹𝑻_5
داشت ماجرای امروز رو میگفت؟؟!
ازش جدا شدم و گفتم:
+داری ماجرای امروز رو میگی؟!
اروم سر تکون داد و لب زد:
_اره دقیقا. من تو این رفاقت هزارتا کار اشتباه کردم
و تو همه رو بخشیدی؛ من هیچوقت نمیتونم دوست به مهربونی تو پیدا کنم.
واقعا ممنونم ازت.
+من که کاری نکردم، در واقع رفتار و اخلاق خودت بود منو نگه داشت.
_مثلا چی؟؟
+خلاصه بگم که، تو متفاوت ترین ادم زندگیمی.
_توهم همینطور عزیزم. فک کنم مهربون و بامزه تر از تو اصلا وجود نداره.
خندیدم و گفتم:
+دوستت دارم
_من بیشتر
+نه من بیشتر
_نه من
+ok باشه برو تا دعوامون نشده
_اره راست میگی.
میبینمت.
+خدافط
اون مریمه دقیقه خوشحاله، دقیقه ناراحته،
ی دقیقه مهربونه، دقیقه کم مونده تا زنده زنده دفنت کنه.
ولی هرچی باشه بهترین و بِستی ترین رفیقه.
در خونه رو با کیلید باز کردم و رفتم تو.
سلامی کردم ولی انگار هیچکس نبود.
باباکه رفته سرکار، مامانم احتمالا رفته دنبال ندا.
ندا خواهر کوچیکمه. اون سال اول دبستانه و خیلی شیطونه و شره ی بار
نزدیک بود از مدرسه اخراج شه.
⊱┄┅┄┅┄┄┅┄●🎀🧸●┄┅┄┅┄┄┅┄⊰
شرط نداریم و گفتم این پارت ها ازمایشی هستن😋❌
بوس میبینمتون❤️🔥